#چالش_صدروزه _وبلاگنویسی
روز هشتاد و سوم
تمرین دوم منداستان.سه شنبه ۳۰ آبان ماه ۱۴۰۲
۱.یادداشتهای روزانه یک خر
۲۳آبان ماه ۱۴۰۲
هر روز کله سحر که بیدار میشود در سرما و گرما مرا از اصطبل بیرون میآورد و بعد نیم ساعتی مرا رها میکند تا صبحانهاش را کوفت کند. آنوقت به من میگویند کودن. آخر مرد ناحسابی وقتی صبحانهات را کوفت کردی بیا دنبالم. مگر مرض داری مرا در سرما و برف اینگونه بسته به درخت نگه میداری تا برگردی. من هم جاندارم. دستها و پاهایم چنان یخ میزند و بیحس میشود که نمیتوانم قدم از قدم بردارم. تازه گاری شیر سنگینش را هم به پشتم میبندد و چون پاهایم از سرما حس حرکت ندارد پشت سر هم شلاقم میزند. احمق تویی یا من؟ سردسته احمقهاست و ادعای شعور و والایی دارد بیاصل و نسب خرفت! هر چه سنش بالاتر میرود بجای اینکه داناتر شود بدتر میشود کودن نامرد!
۲۴آبان ماه ۱۴۰۲
امروز چقدر بدخلق است تا بخواهم بجنبم در همان طویله چنان مشتی به پهلویم کوفت که درد به تمام جانم نشست. الهی مادرت به عزایت بنشیند نامرد. نمیدانم از چه ناراحت بود که سر من خالی کرد. خدای را شکر که صبحانه نخورده به راه افتاد و مرا راهی کوچه های ده کرد اما هی با پاهایش بر جای کوبیده و دردناک پهلویم میکوفت و دردش بیشتر میشد. خدابکشدت تا من هم از دستت خلاص شوم. مرا تا قهوه خانه ده برد و باز در سرما ولم کرد و خودش به قهوهخانهی گرم چپید و یکساعتی خبر مرگش همانجا ماند. اما خوشحال برگشت و کمی جای مشتش را مالید و نوازشم کرد و زیر لب هی خدای را شکر کرد. به خانه که رسیدیم. دختر بزرگش را که سالم و مهربان است و من دوستش دارم. صدا کرد و گفت: شیرم را بدوشد که داروی درد دختر مسلولش است. تازه فهمیدم چرا صبح نامهربان بود و اکنون با من مهربان شده ملعون از خدا بیخبر.
۲۵ آبان ماه ۱۴۰۲
امروز پسرش سعید که در دانشگاه اصفهان مشغول تحصیل است و از بچگی با من مهربان است آمده بود و چقدر از من تعریف کرد. میگفت استادانش و استادان چند دانشگاه دیگر تحقیق کردهاند و متوجه شدهاند که مدفوعم که اینها عنبرنسا یا عنبرنسارا میگویند برای بیماریهای عفونی رحم و چند بیماری دیگر مفید است و داروی عفونت رحم همسرش است که مدت هاست در رختخواب افتاده است. مش رحیم با مهربانی بر پهلوی مجروحم دست میمالید گویا از کار دیروزش شرمگین شده بود. امروز خودش تمام مدفوعم را در گوشه طویله جمع کرد و با محبت باز هم پهلویم را نوازش کرد. خدا کند همیشه همین رفتار را داشته باشد. نه تا وقتی با من کار دارد مهربان باشد. این آدمها قابل اعتماد نیستند وقتی کارشان با تو تمام شد باز رفتارشان بد میشود. یعنی همه اینگونهاند؟ یا این مش رحیم از خدا بیخبر؟
۲۶ آبان ماه ۱۴۰۲
امروز مش رحیم خوشخلق بود باز مرا نوازش کرد و به راه انداخت. آرام میرفت و سوت میزد کبکش خروس میخواند. دخترش با شیرم و همسرش با مدفوعم بهتر شدهاند آنروز که عصبانی بود و مرا کتک زد به او گفته بودند باید زن و دخترش را برای مداوا به شهر ببرد و او پول کافی نداشت. الان دکترش در خانه بود و سوارش بود چرا کبکش خروس نخواند؟
آه کاش کمی کنار دختر خالهام که جلو قهوهخانه ایستاده نگهم میداشت دلم برای صحبت با او لک زده است. چقدر این مش رحیم بیشعور است درک نمیکند که ما خرها هم از همصحبتی با خرهای دیگر حالمان خوب میشود.
۲۷ آبان ماه ۱۴۰۲
امروز باز سعید آمده بود بخاطر داروی درد مادر و خواهرش بودنم در اینترنت در مورد خرها سرچ کرده است و فهمیده که موجودی گرانقدرم. البته نه در ایران بلکه در چین و کشورهای مجاورش. از تمام اعضای من استفاده میشود حتی غذایم در رستورانهایشان سرو میشود. باز هم جای شکر دارد که در ایران فقط از شیر و مدفوعم استفاده میشود و ما را نمیخورند. در مصر از شیرمان برای زیبایی و طراوت پوست صورتشان مثل کلئوپاترا ملکه مصر هنوز هم استفاده میکنند.
تکهای از ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﺮ ایرج میرزا را هم برای مشرحیم خواند و خندیدند!
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ، ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ، ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔَُﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ، ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﯾﻦ ﺻﻔﺎ ﮐﻦ
ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ
ﺧﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻭُﺣﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ.
#مهناز_روحانی
#تمرین_منداستان