چند وقت پیش یک سفر کاری داشتم.و من همیشه عادت دارم زود وارد ایستگاه قطار میشم تا بتونم سریعتر وارد قطار بشم و برم تخت های بالا جا بگیرم. برعکس اون روز دیرتر وارد ایستگاه شدم و وقتی رفتم داخل کوپه دو تا خانم جوان تخت های بالا جا گرفته بودن.
قسمت پایین یه خانم با پسر حدودا ۹ ساله و یک خانم میانسال نشسته بودن . منم بناچار همون پایین نشستم و از همون ابتدا مشغول کتاب خوندن شدم و بعد از گذشت یکی دو ساعت متوجه شدم خانمی که پسر بچه بهمراهش بود گریه میکنه و خانم مسن روبروش داره باهاش صحبت میکنه.
ناخودآگاه به سخنان این دو بانو گوش کردم.
گویا، مادر شوهر و خواهر شوهر این بانو در کوپه بغلی بودند، و او فرزندش را به کوپه بغل فرستاده بود، و به فرزندش گفته بود ببین در مورد من چی میگن و فرزندش برگشته بود و هر چه شنیده بود برای مادرش تعریف کرده بودو ظاهرا حرفهای خوشایندی نزده بودندو خانم مسن که زنی با کمالات بود به این مادر گفت، تازمانی اعتیاد به رنج کشیدنت را ترک نکنی، اوضاع همینه.
برام جالب بود، مگر ما انسانها معتاد به رنج کشیدن میشویم؟
من آموختن را دوست دارم به نظرم جامعه بزرگترین دانشگاهی است که هر انسانی بدون پرداخت شهریه میتواند در کلاسهای آن شرکت کند.
و انتخاب کند در چه کلاسی در این دانشگاه درس بخواند، آن روز من هم در کوپه در یک کارگاه عملی شرکت کردم بودم.
مادری معتاد به رنج، و استادی که آماده بود تا راهنمایی کند.
من هم سر تا پا شوق آموختن.
استاد رو به خانم گریان کرد و گفت: از کی معتاد شدی؟
خانم گریان گفت: من اصلا معتاد نیستم،من هیچی مصرف نمیکنم.
استاد گفت: چرا تو رنج کشیدن عادت روزانه ات شده، مگر تو امروز مسافر نیستی ؟
گریان خانم گفت: چرا داریم میریم سفر.
استاد گفت : تو امروز بخاطر دغدغه ات برای سفر، رنج مصرف نکرده بودی، اما تا در کوپه نشستی، فرزندت را فرستادی تا از کوپه کناری برایت مواد تهیه کنید و او هم سخنان زهرآگین را برایت آوردو تو هم مصرف کردی و اکنون هم مشغول رنج کشیدن و گریه کردنی.
دیدگاه این استاد برایم بسیار جالب بود.خانم گریان هم که گویی مثل من با دیدگاه جدیدی روبرو شده بود گریه اش متوقف شد و گفت ولی اونا خیلی بد هستن، چرا باید پشت سرم حرف بزنند.
استاد گفت ، شغل مواد فروش، فروش مواده. تو چرا مواد آنها را میخری، تا زمانی تو بهایی نپردازی هیچکس به زور به تو هیچ موادی نمیده.
ادامه داد در این دنیا همه فروشنده هستند.
تو مشخص کن خریدار چه چیزی هستی.
خریدار آرامشی، خریدار شادی هستی .یا خریدار رنج و اندوه
و من هرگز به دنیا اینگونه نگاه نکرده بودم.
برایم زیباترین تعبیری بود که تا کنون شنیده بودم.
استاد ادامه داد:
اگردر طول روز از خودت بپرسی.
امروز میخواهم چه چیزی را بخرم که برای زندگی ام مفید باشد؟ بابت اجناس بنجل پولی نمیپردازی.
بحث آنروز دیدگاه جدیدی را در من بوجود آورد.
واقعا امروز شما خریدار چه چیزی هستید؟
تنبلی و بطالت ، رنج و اندوه ، شادی آرامش؟
و یا یک هدف و رضایت؟
ما انسانها همیشه حق انتخاب داریم.
امروز وقتتان را میدهید و چه چیزی را میخرید؟
ما عمرمان را میدهیم و با آن خرید میکنیم.عمرمان را میدهیم چه چیزی در قبال آن دریافت میکنیم؟
امروزتان سرشار از خریدهای مفید باد.