چالش وبلاگ‌نویسی روز هفدهم

#چالش-نپاهش  روز نهم 15 مرداد 1402

گربه

از تاکسی که پیاده می‌شوم کنار خیابان خون ریخته. ردش را دنبال می‌کنم. ترسیده‌ام اما کنجکاوی‌ام همیشه بر ترسم غالب است. ساعت هشت صبح است و خیابان خلوت.  با احتیاط و توجه به اطرافم آرام پیش می‌روم . زیردرختی روبروی در پارکینگ ساختمانی ده طبقه گربه سفید و زرد پشمالوی قشنگی خون‌آلود و مچاله شده ، در خواب است. کنار یکی از چشم‌ها تا بینی‌اش و پای چپش خون‌آلودست. حاشیه پایش برکف خاک آثار خون‌ها خشک شده است. نزدیکش رفته کنارش می‌نشینم آرام نوازشش می‌کنم. ترسیده بلند می‌شود.  می‌خواهد فرار کند. بلند می‌شوم. کنار می‌روم. مردد نگاهم می‌کند و بر جا می‌ماند. آرام می‌گویم: نترس سفید خوشگلم کارت ندارم، می‌خوام ببینم کجات زخمیه؟ می‌ذاری ببینمش؟ چقدر خوشگلی تو! کی تورو اینجوری کرده؟ کی تورو دلش اومده کتک بزنه؟ درحال حرف زدن با او نزدیکش رفته‌ام. شاید لحن آرام و نوازشگرانه‌ام سپر دفاعیش را کنار زده. می‌گذارد نزدیک شوم و محل زخمش را ببینم. پایش را معاینه می‌کنم. بریدگی اش عمیق است اما خونش بند آمده. آرام بلندش می‌کنم هیچ مقاومتی نمی‌کند شاید عشقی که نثارش می‌کنم را درک کرده. به خانه می‌آورمش و دست و پا و محل زخم پا و چشمش را می‌شویم. چنان حق‌شناسانه نگاهم می‌کند که می‌بوسمش. با اینکه خیابانیست، بسیار تمیز است. شاید خانگی‌است و کسی او را از خانه‌اش بیرون کرده که نتوانسته از خود آن‌گونه که باید دفاع کند. زخمش را پانسمان می‌کنم. کمی شیر در ظرفی ریخته جلویش می‎‌گذارم. با ولع می‌خورد. کمی بعد می‌خوابد. در این اندیشه‌ام که گاه از ما انسان‌ها در جهان ظالم‌تر وجود ندارد! چگونه می‌توانیم به چنین موجود بی‌پناه و زیبایی به هر دلیلی آسیب برسانیم؟! آیا کسی که چنین کاری می‌کند یک روانی است که راحت بین ماست و نمی‌شناسیمش؟ چرا به چنین بیماری حیوان‌آزاری مبتلا شده است؟! آیا همه ما مقصریم!؟

#چالش_وبلاگ‌نویسی_صد_روزه

@mahna.rouhanii

@nepahesh