چالش نپاهش. روز دوم.
8 مردادماه 1402
وارد مغازه که میشوم بوی خوش کاغذ و کتاب به کامم مینشیند و غرق لذت میشوم دور تا دور مغازه را با چرخش چشمانم رصد میکنم مدتیست کتاب نمیخرم چون کتابخانهام دیگر جا ندارد و گوشه اتاقم تا یک مترونیم در چند ردیف کتاب چیده شده. اما عاشق دفتر و انواع قلمم. به سمت قفسه لوازم التحریر میروم. از رنگارنگیاش لذت میبرم. انواع و اقسام دفترها و در رنگهای متفاوت چشمهایم را مینوازد. دفترهای سیمی را بیشتر دوست دارم که وقتی برگی را جدامیکنی برگ دیگری از آن سمتش کنده نمیشود و در اثر استفاده برگی از آن تا نخواهی کنده نمیشَود. چند رنگ و طرحش را انتخاب میکنم بدنبال آن نوعش که از بالا سیم دارد هستم اما همهشان کوچکند و من بزرگش را برای نوشتن صفحات صبحگاهیام میخواهم برنگ زرد روشن باشد که صبح اول وقتم را با آن رنگ آذین کنم که حالم را بهتر کند. همیشه روی رنگها حساسم. رنگها درطی روز بر حس و حالم اثرگذارند و این را از بچگی باخود دارم. حتی رنگ لباسم را بسته به حال و هوایم روزانه انتخاب میکنم. آبی و سبز ملایم همیشه آرامشبخشند و برش میدارم. دستی بر سطح دفترآبی میکشم و لطافت جلدش حالم را بهتر میکند. بسمت بخش قلمها میروم در تمامی رنگهاست از هر رنگی یکی برمیدارم مارک پنتر را دوست دارم که روان و خوشدست است. برای طراحیام نیز یک مداد ب6 برمیدارم عاشق بوی مدادم و بویش میکنم. فروشنده که درنگم را مشاهده کرده بهسمتم میآید و وقتی میبیند در حال بوکردنم، لبخند زده و میگوید استدلر بهترین مارک است. با لبخند میگویم نقاش و عاشق بوی مدادم و شاید از نظر شما دیوانه!
پای صندوق درحال لمس مداد به لطافت و صافی سطحش و سختی درونش میاندیشم شاید خودم هم باید چنین باشم تا موفقیتم نمود بیشتری داشته باشد.
#چالش_نپاهش
@nepahesh