روز شانزدهم وبلاگ‌نویسی

#چالش _نپاهش  روز هشتم  شنبه 14 مرداد 1402

نعمت‌های خداوند

ماشین با پت‌پتی ناگهانی سرعتش کم می‌شود و مجبور به ایستادن می‌شوم ظهر تابستانی گرمی‌است و از صبح با سرعت رانندگی کرده‌ام. جاده خلوت‌ است و خورشید در حال درخشیدن. امیدی به کمک نیست. از تعمیر ماشین هیچ نمی‌دانم. پیاده می‌شوم و کاپوت ماشین را بالا می‌زنم جوش آورده و نیاز به خنک شدن دارد. نگاهی به اطراف می‌اندازم درخت پیر تنومندی در پنجاه قدمی جاده نظرم را جلب می‌کند آرام به سمتش می‌روم دو درخت کوچکتر به فاصله دومتری‌اش است. حداقل سه متر ارتفاع و تنه‌ای یک متری دارد و در جای جای زمین اطرافش ریشه دوانده. ریشه اش بعضی جاها که در اطراف گسترده شده از سطح زمین بیرون زده است. با اینکه به پاییز بیش از یک ماه مانده است شاید بدلیل گرمی هوا برگ‌های خشک شده‌‌‌اش زیر درخت را پوشانده. برگهای پهنی دارد نمی‌دانم چه درختی‌است اما مقاومتی شگرف می‌خواهد در چنین جایی دوام آوردن. چگونه بدون آب سالها زنده مانده و رشد کرده است؟ در سایه‌اش روی برگها می‌نشینم، ناگهان صدای ریزش زمزمه‌وار ملایم آب می‌شنوم به سمت صدا می‌چرخم. رود باریکی از کنار درخت تا پای دو درخت دیگر جاریست که ندیده بودم‌اش. علت وجود درختها را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابم و به سمت رود رفته دست و صورتم را با آب خنکش می‌شویم. خدای را شکر می‌کنم که در بیابانی خشک اگر مانده‌ام هنوز نعمت‌هایش در زندگیم جاریست.

#nepahesh

لطفا نظرتون رو در مورد نوشته ‌هام بگید خوشحال می‌شم