#چالش_صد_روزه_وبلاگ‌نویسی روز بیست و هشتم

#چالش_نپاهش روز بیست و یکم جمعه 27 مرداد 1402  روز آخر چالش

فروشنده بدخلق

وارد مغازه می‌شوم .سلام می‌کنم. حتی سرش را بلند نمی‌کند. جواب سلامم را نمی‌شنوم. اهمیت نمی‌دهم. طبق لیست خرید هفتگی‌ام همه را روی میزش می‌چینم. منتظر می‌مانم تا حساب کند. کیف پارچه‌ایم را می‌دهم تا درونش بچیند. اخم‌های همیشه درهمش چین بین دو ابرویش را بسیار عمیق ساخته و خط کنار لب‌هایش نیز عمیق‌تر از سنش شده. از عوارض بدخلق بودنش است که شاید خود به آن توجهی ندارد. 

موهایش جوگندمی است. لب‌های از غیض به هم فشرده گوشت‌آلود تیره رنگش با چهره آفتاب‌سوخته قهوه‌ایش هماهنگی دارد. در کل چهره‌اش با آن چشم‌های قهوه‌‌‌‌ای روشن و مژه‌های پرپشت مشکی می‌توانست جذاب‌تر باشد اگر تا این اندازه  بدخلق نبود. 

قبل از خواندن کتاب “مردی به نام اووه از فردریک بتمن” از آدم‌های عصبی و بدخلق گریزان بودم. اما الان جور دیگری به آن‌ها می‌نگرم و دوستشان دارم . در پی لمس قلب کم‌نظیر و یافتن علتش می‌روم. چون دریافته‌ام در پس این چهره درهم، قلب بسیار مهربانی‌ می‌تپد که با زخمی شدنش به این حال دچار شده است.

در خرید هفتگی یک روز که خریدهایم زیاد نیست و مبلغش به نظرم زیاد است، لیست خریدم را مطالبه می‌کنم و چند قلم اضافه را در آن می‌بینم. متوجه اشتباهش که می‌شود عذرخواهی کرده و مهربان‌تر می‌شود و پس از آن هر بار لیست را تحویلم می‌دهد. دقتم توجه‌اش را جلب کرده. باعث دقت بیشترش با من و شاید در حساب دیگران هم شده‌ است. حالا مدتی است به محض ورودم گاه حتی پیش از سلام کردنم، سلام و خوش‌آ‌مد می‌گوید. 

دیروز بسیار شگفت‌زده‌ام نمود. وارد مغازه کناری‌اش شده بودم و متوجه او نشده بودم. با صدای بلند و خطاب قراردادنم سلام و احوالپرسی کرده، سفارشم را به فروشنده کرد که کارم را انجام دهد. 

وقتی از مغازه خارج شدم. به پیچیدگی انسان‌ها در روابط حتی ساده‌ی روزمره می‌اندیشیدم که رفتار درست و سنجیده و راحت‌مان گاه چه تغییرات شگرفی ایجاد می‌کند و ما از آن غافلیم.

@nepahesh