بی وقفه نویسی وخلسه ذهنی درنوشتن خلاقانه

امروز استادعزیزم جناب شاهین کلانتری این پیشنهاد رو درویدیویی دریوتیوبشون  پیشنهاد دادند.که بی وقفه نویسی موجب خلسه ذهن وخلاقیت درنوشتن میشه.نوشته زیر یکی ازتجربیات در این مورد هست.
اوایل تابستون بود که وقتی همه‌ی خانواده‌ام رفتن مسافرت من همراهشون نرفتم و تنها موندم توی خونه. همون زمان تصمیم گرفتم که دوازده ساعت بی‌وقفه‌نویسی داشته باشم.
تصیم گرفتم از ساعت ۸ صبح تا ۸ شب بی‌وقفه بنویسم ولی صبح خواب موندم و ساعت نه و نیم بیدار شدم.

از شب قبل برای این بی‌وقفه‌نویسی هیجان داشتم و کلی برنامه ریخته بودم. اولش گفتم دیر شده و دوباره تنبلی کردم و نشد برنامه‌ام رو اجرا کنم.

حسابی توی ذوقم خورده بود و از خودم دلگیر بودم. ولی این برای من یک اتفاق بزرگ بود و نمی‌تونستم به سادگی ازش بگذرم. با خودم گفتم حالا هم دیر نیست تا ساعت ده و نیم شب می‌نویسم تا بشه ۱۲ ساعت کامل. 

شروع کردم به بی‌وقفه‌نویسی و توی این دوازده ساعت در مجموع ۲ ساعت استراحت داشتم و ۹ ساعت کامل بی‌وقفه‌ نوشته بودم.

(البته ناهارم رو شب قبل آماده کردم تا برای چندین ساعت نوشتن هم با یک تغذیه‌ی خوب انرژی کامل داشته باشم، هم اینکه وقتم صرف پختن غذا نشه.)

برای اینکه دچار مشکل موضوع نشم تصمیم گرفتم ادامه‌ی رمانی که در دست نوشتن داشتم رو بنویسم.

اوایل پرت و پلا می‌نوشتم، ولی یکم که جلوتر رفتم سروکله‌ی ایده‌هایی که اصلن فکرشو نمی‌کردم توی ذهنم باشن پیدا شد.

اینقدر هیجان برای نوشتن داشتم و به لحاظ ذهنی خودمو از قبل آماده کرده بودم که توی سه ساعت اول هیچ احساس خستگی نکردم. حتا متوجه گذر زمان هم نشدم.

(البته قبلن توی ماه‌های گذشته با تمرین بی‌وقفه‌نویسی توی زمان‌های کمتر مثلن ۱۵ دقیقه تا ۱ الا ۶ ساعت دست و ذهنم رو برای بی‌وقفه‌نویسی طولانی مدت آماده‌ کرده بودم.)

از ساعت چهار کم‌کم خستگی جسمی اومد سراغم. استراحت‌های کوتاه پنج یا ده دقیقه‌ای می‌کردم و دوباره به نوشتن ادامه می‌دادم.

ذهنم بعد از پنج ساعت نوشتن، وارد یک فضای جدیدی شده بود. بعدن که رمانم رو مرور می‌کردم، فهمیدم نقطه‌ی اوج داستانم رو توی این ساعت از بی‌وقفه‌نویسی نوشتم.

اون لحظه برای من زمان متوقف شده بود و من انگار روحم از جسمم بیرون رفته بود و داشتم همه چیز رو از یک بعد زمانی و مکانی دیگه می‌دیدم. یک انفجار ذهنی و روحی درونم رخ داده بود، چیزهایی رو می‌دیدم که قبلن نمی‌دیدم یا درکش نمی‌کردم.

بعد از شش ساعت و نیم بی‌وقفه‌نویسی خسته شده بودم. ذهنم خالی شده بود و چیزی برای نوشتن نداشتم.

(یک اعترافی کنم، وقتی دچار اون حالت متفاوت ذهنی شدم، یکم ازش ترسیدم. باهاش آشنا نبودم، یک اتفاق جدید بود و درک و پذیرشش برام ساده نبود. برای همین بجای رها کردن خودم درونش می‌خواستم ازش فرار کنم.)

دست از نوشتن کشیدم و گفتم همین شش ساعت کافیه. تا یک ربع اول بی‌خیال بودم. ولی بعدش نتونستم طاقت بیارم.

دوباره پشت میز نشستم و به بی‌وقفه‌نویسی ادامه دادم.

رشته تمرکزم پریده بود. دیگه توی داستانم جزئی نگاری نمی‌کردم و به اتفاقات سرعت بیشتری بخشیده بودم. داستانی که قرار بود صدهزار کلمه باشه توی چهل هزار کلمه تموم شد.

تا اینجا هشت ساعت بی‌وقفه نوشته بودم. و برای ادامه‌ی بی‌وقفه‌نویسی سراغ مقاله‌ی نیمه‌کاره‌ای که رهاش کرده بودم رفتم.

ساعت ده شب شده بود. دوازده ساعت بی‌وقفه‌نویسی من تموم شده بود. ولی من هنوز دلم می‌خواست بنویسم.

وقتی دست از نوشتن برمی‌داشتم بی‌قرار می‌شدم. ولی وقتی دوباره می‌نوشتم آروم می‌گرفتم. اما تمام تنم از یکجا نشستن زیاد درد می‌کرد. و دیگه توان جسمی نوشتن رو نداشتم.

از نوشتن دست کشیدم. ذهنم احساس تازگی و شادابی داشت درست مثل وقتی که صبح زود تازه از خواب بیدار می‌شدم و پُر بودم از انرژی و حال خوب.

تصمیم گرفتم که بعدها هم این برنامه رو تکرار کنم ولی متاسفانه نشد. و دیگه هیچ‌وقت نتونستم اوجی مثل اون اوج رمانم که حین بی‌وقفه‌نویسی نوشته بودم رو دوباره بنویسم.

امروز که استاد از بی‌وقفه‌نویسی و حالت خلسه‌ی که ازش میگیرم گفتن یادم به این تجربه‌ی خودم افتاد.

تجربه‌ی بی‌وقفه‌نویسی، یکی از بهترین تجربیات دوران نویسندگیم هست.

به همه‌ی دوستانی که دستی به قلم دارند پیشنهادش می‌کنم.

مهسا رزمجویی

آیا تا به حال تجربه اش کردید؟ اگر کردید ازتجربتون برام بنویسیدلطفا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *