مروری بر «رمان احتمالن گم شده‌ام»

در «باشگاه کتاب‌خوانی هنگام» در آخرین دوشنبۀ دی‌ ماه ۱۴۰۳، رمان «احتمالاً گم‌شده‌ام نوشتۀ سارا سالار» تحلیل شد. و من در باشگاه حضور داشتم و از تحلیل هم جانبه «سندی مومنی» عزیز بسیار لذت بردم.

اولین کتاب از این نویسنده بود که می‌خواندم و سبک نوشتاری خاصش را دوست داشتم. بسیار خوب احساسات زن و افکارش در شرایط متفاوت را با پرش‌های ذهنی به موقع برای نمایش بیماری‌اش را به نمایش می‌گذارد و حس همدلی و همراهی با زن را در خواننده برمی‌انگیزد.

آنقدر جذاب بود که من هنگام بستری بودن مادرم در بیمارستان و بر بالین مادرم و  در دو ساعت و نیم تا سرم مادرم تمام شود، خواندم‌اش. از نوع نگاه‌اش و سبک نگارش  و خاص نوشتن‌اش بسیار لذت بردم.

 

 

شخصیت اصلی وقتی از دوران دبیرستانش صحبت می‌کند، متوجه می‌شویم حس دوگانه‌ای داشته: «فکر کردم کاش این دختره می‌رفت پی کارش… می‌ترسیدم اگر پشت سرم را نگاه کنم، گندم دیگر نباشد.» (ص 18). این نداشتن استقلال شخصیتی، بعد از قطع ارتباط با کسی که او را صمیمی‌ترین دوستش می‌خواند، شدت بیشتری پیدا می‌کند. راوی ضمن تعریف کردن زندگی حال حاضرش که با پسرش و همسری که در ماموریت است سپری می‌شود، مدام به گذشته برمی‌گردد و در خاطره‌ها هم قدم به قدم جلو می‌آید. این بازگشت به گذشته ما را با او بیشتر آشنا می‌کند و شخصیت به هم ریخته‌اش و درونیاتش را بهتر می‌شناسیم.

 

 

هرچند سارا سالار همان اوایل کار به نوعی دستش را رو می‌کند و یا شاید هم می‌خواهد به مخاطبش نشانی بدهد: «فکر کردم شاید این‌ها همه‌اش یک بازی است، شاید هم یک خیال است.» (ص 18) و یا در جایی دیگر که با گندم حرف می‌زند می‌گوید: «مثل آب خوردن به مادرش می‌گفت زنیکه. آمدم بگویم این مرتیکه هم تمام زمین‌هایی را که از پدربزرگم بهش به ارث رسیده بود فروخت و کشید و خورد تا وقتی که مرد، دیدم آدم نمی‌تواند به این راحتی به مادرش بگوید زنیکه و به پدرش بگوید مرتیکه…» (38) در واقع با این نحوه خاص روایت می‌گوید که نه‌تنها هر دو از یک ذهن و یک نوع تفکر برخوردارند، که از یک پدر و مادر هستند.

 

رمان شخصیت‌محور است. راوی زنی سی‌وپنج ساله و متأهل است. با پسری به نام سامیار.  شوهرش کیوان، مدام در سفرهای کاری (خارج‌از کشور) به سر می‌برد و شریک‌‌اش منصور در پی ایجاد رابطۀ صمیمانه‌تر با راوی است.

داستان در تمام هشت فصل رمان، در فضای کلان‌شهر تهران، در حالی که راوی  در خیابان و در ماشین در حال رانندگی است. گذشته‌اش را مرور می‌کند، حسرت می‌خورد، کلافه می‌شود، تردید می‌کند، و با تصادفی ناخواسته نوع رفتار مردان در مواجه با زن را به تصویر می‌کشد. در نهایت تلاش می‌کند خود قدیمی‌اش را در دفتر مجلۀ فرید رهدار، هم‌دانشگاهی و خواستگار سابق، پیدا کند. راوی، در تمام رمان با پرش‌های زمانی و مکانی حساب شده و دقیق از طرف نویسنده گم‌شدگی خود را با افکارش روایت می‌کند. داستان از منظر راوی و با «اختلال هویت‌تجزیه‌ای» که دچارش است بیان می‌شود. راوی و گسستگی او از واقعیت و فرار از موقعیت‌های ناخوشایند زندگی‌اش، به تجسم گندم، که شخصیت دلخواه و آزاد اوست می‌پردازد که به داستان جذابیت و عمق بیشتری می‌بخشد.

سپس به بازنمایی نظام سرمایه‌داری و القای فضای ناامن از طریق اخبار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مربوط به محیط زیست جهان معاصر و تاثیراتش بر انسان امروزی با هما بیان پرشی در ذهن راوی داستان را بخش، بخش بیان می‌کند.

یکی از نقاط قوت رمان همین تمرکز و استفادۀ معنادار از بیلبوردهای تبلیغاتی در سطح شهر است. که دقیقاً در راستای تبلیغ و مصرف‌گرایی خود را نشان می‌دهند. از طرفی اخبار رادیو و تیتر روزنامه‌ها نیز به نوعی فضای ناامن و هشداردهندۀ دنیای معاصر با تاثیرش بر راوی و محیط جامعه را منعکس می‌کنند.

در بخش سوم به سیمای زنی که در نهایت از دالان بلند و تاریک گذشته به فردا گام می‌نهد. زنی که تصمیم‌های مهمی برای فردا می‌گیرد. او می‌خواهد کتاب بخواند، مادر خوبی باشد، اوضاعش را با همسایگانش سر و سامان بدهد و اراده کرده خودِ فعال و بانشاط‌اش را دریابد. پایانی غیر قابل‌پیش‌بینی که مخاطب را غافلگیر و یا متعجب می‌کند و در پرده‌ای از ابهام رها می‌کند و به نتیجه‌گیری وامی‌دارد.

 

#باشگاه_کتاب_خوانی_هنگام

#احتمالاً_گم_شده‌ام

#سارا_سالار

#سندی_مومنی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *