Dairy of a murder
از کیم یونگ ها
اولین کتاب جنایی است که خواندم و شروع خوبی بود که ذهنیتم را در این مورد تغییر داد.
از دوره نوجوانی عاشق فیلمهای پلیسی و جنایی بودم و هستم و همه را بدون استثنا میدیدم.
هنوز شبهایی را بهخاطر دارم که در دوران مدرسه و از سیزده یا چهارده سالگی تا دیروقت فیلم میدیدم و مادرم از ده شب به بعد چندین بار هشدار میداد که بخوابم تا فردایش بتوانم به مدرسه بروم چون دو شیفت صبح و عصر میرفتم و بعدازظهر وقت خواب نداشتم. بیشتر غرولند میکرد که بخواب دیگر.
اما من تا فیلم تمام نمیشد با اشتیاق بیدار میماندم. عاشق تیزبینی و دقتنظر کارآگاهان بودم و معمولا به خاطر تیزبینی و جزیینگری خودم حدسم برای یافتن قاتل درست بود و همین مورد لذت تماشا را برایم دوچندان میکرد.
تا به حال هیچ کتاب جنایی به خاطر حساسیتم و تصویرسازی و همذاتپنداریام نخواندهام و این کتاب سرآغاز بسیار خوبی بود و موجب شد که ادامه دهم.
این کتاب را در دوره جناییپژوهی زهرا بیت سیاح عزیز بیش از چهار ماه پیش معرفی نمود. صوتیاش را از اپلیکیشن کتابراه با صدا و خوانش عالی هوتن شکیبا از سهشنبه گذشته ظرف دو روز بیش از دوبار شنیدم.
حتما تصمیم دارم خریده و بخوانمش و نکاتش را یادداشت کنم چون از آن کتابهاست که سراسر آموزش است.
آنقدر آموزنده است و حین کتاب به معرفی کتاب و متنها و گفتههای نویسندگان و روانکاوی قهرمان و علت قتلها و حالات یک قاتل آلزایمر گرفته پرداخته که لذت خواندنش را دو چندان میکند .
شخصیت اصلی و راویِ داستان پیرمردی حدوداً هفتادساله است. پیرمرد در تمام طول دوران جوانی و میانسالیاش درگیرِ عملی خطرناک و مهیب بوده است: قتل! آری، او یک قاتل سریالیِ بزرگ با دهها قربانی است. اما حالا مدتهاست که مرتکب هیچ قتلی نشده. با فرا رسیدن سن پیری، او زندگی آرام و بیدردسری را با تنها دخترش آغاز کرده است. در همین اوضاع و احوال است که او از بیماری آلزایمرش آگاه میشود. حال که بناست فراموشی پیرمرد را در کام خود بگیرد، چرا تا وقت باقیست خاطرات غریب و تکاندهندهاش را روی کاغذ نیاورد؟
در همین اثنا خبرِ هولناکِ وقوع چند قتل نیز در شهر میپیچد. پیرمرد، این قاتل سابق، برای پیدا کردن قاتلِ نوظهور به صرافت میافتد و در این راه تمام شمّ و استعداد و تجربهی تبهکارانهی خویش را به کار میگیرد. او مدعیست که این کار را برای محافظت از دخترش انجام میدهد. اما آیا وسوسهی قتلی تازه نیست که او را برانگیخته است؟…
آنچه رمان را جالبتر میکند این است که پیرمرد گذشته را بهخاطر میآورد اما حال و حوادثش را فراموش میکند. شاید این فراموشی و یادآوری گذشته به مرور است که لحظه به لحظه و صفحه به صفحه با خرده اطلاعات نویسنده در قالب گفتار مردی فراموشی گرفته و خانهنشین اما کتابخوان و تیزهوش و ادیب و روانشناسی قابل است که کتاب را دلچسبتر میکند. وقتی در پایان کتاب متوجه تکتک حوادث که از اوایل کتاب به مرور و با استادی کنار هم چیده شده میشوید که جریان اصلی از چه قرار است شگفتزدگی از اطلاعات داده شده و چینش هوشمندانه آنها کنار هم که به علت شغل نویسنده و تجربه کاری او به عنوان دستیار کارآگاه است، رمان را واقعی و ملموس و خواستنیتر میکند.
#خوش_بخوانید و یا مثل من خوش بشنوید.
بخشی از متن کتاب
معلم پرسید «پس قبلِ این واقعاً سر کلاس شعر ننشستهای؟» وقتی جواب دادم «مگه از اون کارهاست که باید واسهش کلاس رفت؟» گفت «نه، اتفاقاً اگه معلم بدی داشته باشی، گند میزنه به شعرهات.» گفتم: «جدی اینجوریه؟ خیالم راحت شد.» پس باز لااقل یک چیزهایی در زندگی مانده که نمیشود از دیگران یادشان گرفت.
ازم اِمآرآی گرفتند. روی یک جور تخت بیمارستانی دراز کشیدم که شبیه تابوتی سفید بود و زدم به دلِ نور. حسش شبیه مُردن بود. توی هوا شناور بودم و از آن بالا تَنم را میدیدم. مرگ شانه به شانهام ایستاده. حواسم هست. بهزودی میمیرم.
هفتهی بعدش، یک جور آزمایش مربوط به تواناییهای شناختی دادم. دکتر سؤالهایی کرد و من هم جواب دادم. سؤالها ساده بودند، اما جواب دادن بهشان سخت بود. حس این را میداد که دستتان را کردهاید توی تُنگ ماهی و سعی میکنید ماهیِ چغری را بگیرید. رئیسجمهور فعلیِ کُره کیست؟ در چه سالی هستیم؟ لطفاً سه کلمهی آخری را که همین حالا شنیدید تکرار کنید. هفده بهعلاوهی پنج میشود چند؟ حتم داشتم که جوابها را میدانم اما یادم نمیآمد. چهطور بود که هم میدانستم هم نمیدانستم؟ چهطور چنین چیزی ممکن بود؟
بعد از آزمایش نشستم پیش دکتر. قیافهاش در هم بود.
به تصویر اِمآرآی مغزم اشاره کرد و گفت «هیپوکامپ تحلیل رفته. بیردخور آلزایمره. الآن نمیتونیم مطمئن شیم چهقدر پیش رفته. باید در طول زمان حواسمون بهش باشه.»
اون هی ساکت کنار دستم نشسته و دهانش را سفت و محکم بسته بود.
دکتر گفت «خاطراتت کمکم محو میشن. اول از همه حافظهی کوتاهمدت و خاطرات اخیرت میرن. میشه رَوندش رو کُند کرد، اما متوقف نمیشه. فعلاً داروهایی رو که تجویز میکنم مرتب مصرف کن، و همهچیز رو هم بنویس و همراهت داشته باش. به موقعش حتی نمیتونی خونهی خودت رو پیدا کنی.»
کیمیونگ_ها کیست؟
کیمیونگ_ها در ۱۱ نوامبر ۱۹۶۸ در هواچون گانگوون کرهجنوبی چشم به جهان گشود. پدر او شغلی نظامی داشته است و این خانواده به سبب شغل و شرایط خاص پدر، مدام در حال جابهجایی بوده و در شهرهای مختلف برای زندگی ساکن شدهاند. کیمیونگ_ها در دانشگاه رشتهی مدیریت کسبوکار را برگزید و مدرک خود را از دانشگاه یانسهی سئول دریافت کرد. بعد از آن، برای مدتی در خدمت نیروهای پلیس درآمد و به عنوان دستیار کارآگاه مشغول به فعالیت شد. کمی بعد به سراغ تدریس رفت و در دانشگاه ملی هنر کره مشغول به فعالیت شد. وی همچنین یک برنامه رادیویی با موضوع و محوریت کتاب داشت.
کیمیونگ_ها در نهایت به سراغ نویسندگی رفت و این شغل را به عنوان کار دائمی خود انتخاب کرد. او تاکنون ۷ رمان و ۵ داستان کوتاه نوشته است. وی با رمان «حق دارم خودم را بر باد دهم» بین منتقدان و دوستداران ادبیات مطرح شد. وی در حوزهی ترجمه هم فعالیتهای گستردهای دارد. ترجمهی گتسبی بزرگ نوشتهی فیتز جرالد به زبان کرهای از جدیدترین کارهایی است که او ترجمه کرده است. این نویسندهی کرهای از نویسندگان افتخاری نیویورک تایمز بینالملل محسوب میشود.
وی برای آثار خود تا به امروز جوایز متعددی دریافت کرده است و بسیاری از آثارش به زبانهای زندهی دنیا مانند انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، ترکی و…ترجمه شده اند. این نویسنده در آثار خود به گذشتهی تاریخی کشور کره اشاره میکند و تأثیر تاریخ و محیط جغرافیایی را بر روی زندگی و احوالات افراد نشان میدهد.
کیمیونگ_ها نویسندهای پیشرو در سبکهای خاص داستاننویسی به شمار میآید و در بیشتر آثار خود از سبک پست مدرن پیروی میکند.
از دیگر آثار مطرح او میتوان به گل سیاه، تجسم ویرانگر رابطهی میان واقعیت و خیال، تأملی باریکبینانه بر امکان بیرون ماندن از جمع یک ملت، خاطرات یک آدمکش و… اشاره کرد.
کیمیونگ_ها در کودکی با گاز مسموم میشود و فراموشی میگیرد و برای مدتی حافظهی خود را از دست میدهد. او از این تجربهی خاص در آثار خود به ویژه در کتاب خاطرات یک آدمکش استفاده کرده است. این کتاب را خاطره کردکریمی به فارسی ترجمه کرده و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. این کتاب جزو کتابهای برج بابل نشر چشمه محسوب میشود و در سال 1400 منتشر شد. نیما منصوریان کتاب خاطرات یک آدمکش را به صورت نسخهی صوتی در آورده است.
از روی کتاب خاطرات یک آدمکش فیلم سینمایی هم ساخته شده است. این فیلم در سال ۲۰۱۷ به کارگردانی ووشینیون منتشر شد و توانست نظر علاقهمندان را به خود جلب کند.
در کتاب خاطرات یک آدمکش سرگذشت مردی غریب و هنجارشکن نقل شده که سالهای سال در مقام یک قاتل سریالی به زندگی ادامه داده و اینک که به سن پیری رسیده، نقشهای عجیب برای ارتکاب آخرین قتل خود کشیده است… گفتنیست که اثر پیش رو جایزهی Deutscher Krimi Preis را از آن خود کرده است.
کتاب ضمن پرکشش بودن، مملو از مضامین فلسفیِ ناب و درونمایههای روانشناختیِ بدیع است. او در این اثر اوجِ هنر خود را در داستانپردازی به نمایش گذاشته است. هنری که تا اندازهی زیادی یادآورِ هنرِ ادگار آلن پو، نویسندهی سرشناس آمریکاییست. در نثرِ ها همان غرابت نثر پو، و در داستانهای او همان وحشتِ به طنز آمیختهی داستانهای نویسندهی آمریکایی قابل تشخیص است. آثارِش خصوصاً رمان خاطرات یک آدمکش، از جهاتی به آثار آلبر کامو نیز شباهت دارند. خصوصاً از جهتِ پرداختن به مسائل اگزیستانسیالیستیای چون معنای زندگی، اهمیت فردیت و …
کتاب خاطرات یک آدمکش اولین بار در سال ۲۰۱۳ به انتشار رسید.
#خاطرات_یک_آدمکش