#چالش_صدروزه_وبلاگ‌نویسی

روز پنجاه و یکم

لیلا علیقلی زاده: با گل کلمه بسازیم و با آن کلمات داستانک: گل‌‌اندام .گل‌نار‌. گل‌ناز . گل‌بهار .گل‌خانه‌.گلدان. ماه‌گل. گل‌فشان. گل‌خانم. گل‌چهره.

 

گل‌بهار سرش را که بلند کرد دشتی سراسر گل‌های قرمز و زرد و آبی و سفید را در اطرافش دید. اما انگار آن‌ها را نمی‌دید. نفس بلندی کشید و بوی خوششان را به مشام جان کشید شاید کمی حالش بهتر شود غمش کمتر شود اما حتی بوی گل‌ها او را به یاد گل‌ناز زیبا می‌انداخت و اشکش را جاری می‌کرد. هنوز بعد از یک ماه که رفته بود حتی گل‌خانه و گلدان ها را که از دور می‌دید بیاد او اشکش جاری می‌شد.

چگونه می‌توانست نبودش را تحمل کند. تا به حال که نتوانسته بود. نصیحت‌های مادرش گل‌خانم زیبا و خواهرش گل‌چهره  هم بر او اثری نداشت. فقط وجود گل‌ناز حالش را خوب می‌کرد.

آیا گل‌ناز هم در اندیشه او بود؟ چگونه می‌توانست در اندیشه او باشد؟

لبخند تلخی چهره‌اش را پوشاند. حتی تصور دیدنش محال بود! چرا نمی‌توانست این حقیقت را بپذیرد؟

-چرا برای همه شدنی بود جز او؟

این‌ها سوالاتی بود که در تمام لحظات در ذهنش می‌چرخید و جوابی برایش نداشت!

-چرا آدم‌ها تا این اندازه متفاوتند؟

قبلاً به این سوالات نیندیشیده بود!

-چرا همه در برخورد با حوادث یک‌ جور نیستند؟

-چرا من این‌گونه به او دل‌بسته‌ام اما او نیست؟

او صدایش می‌کند؟ صدای گل‌ناز است؟

باخود میاندیشد: دارم دیوانه هم می‌شوم! صدایش را هم می‌شنوم! خدایا خودت کاری کن فراموشش کنم.

-صدا چرا نزدیک‌تر می‌شود؟

صدای پایی پشت سرش نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود.

-صدای اوست؟

+گل‌بهار؟ به همین زودی فراموشم کرده‌ای؟ دیگر جوابم را هم نمی‌دهی؟

به سرعت برمی‌گردد و در آغوشش می‌گیرد و تند تند می‌بوسدش. او هم بلند می‌خندد و می‌بوسدش

-فکر کردم دیگر هرگز نمی‌بینمت!

+نتوانستم دوریت را تحمل کنم. برگشتم. دیگر نمی‌روم یا با هم می‌رویم.