روزی یک قطره روانشناسی با کارل گوستاو یونگ
این پست هر روز کامل میشود.
از امروز تصمیم گرفتم تا با نوشتن یک جمله یا نوشته یا نظریه از کارل گوستاو یونگ شما رو با او و روانشناسیش بهتر آشنا کنم. اول یک معرفی مختصر از ویکیپدیا میذارم.
کارل گوستاو یونگ (آلمانی: Carl Gustav Jung; زاده ۲۶ ژوئیه ۱۸۷۵ – درگذشته ۶ ژوئن ۱۹۶۱) فیلسوف و روانپزشک اهل سوئیس بود که با فعالیتش در روانشناسی و ارائهٔ نظریاتی تحت عنوان روانشناسی تحلیلی شناخته میشود. به تعبیر «فریدا فوردهام» پژوهشگر آثار یونگ: «هرچه فروید ناگفته گذاشته، یونگ تکمیل کردهاست.»[۱] یونگ بعضی از معروفترین مفاهیم روانشناسی را ابداع کردهاست مانند: ناخودآگاه جمعی، سایهها، پرسونا، عقدهها، آنیما و آنیموس، برونگرایی و درونگرایی. از آثار مهم او میتوان به روانشناسی ضمیر ناخودآگاه، تحلیل رؤیا، سمینار یونگ دربارهٔ زرتشت نیچه، انسان و سمبلهایش، خود شناخته، انسان در جستجوی هویت خویشتن، روانشناسی و علوم غیبی، روح و زندگی، ناخودآگاه جمعی و کهن الگو، روانشناسی و کیمیاگری، رؤیاها، زندگینامه من، کتاب سرخ، راز گل رزین، ماهیت روان و انرژی اشاره کرد. [۱]
روز اول چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲
شما همانی هستید که انجام میدهید، نه آنچه میگویید انجام خواهم داد !
کارل_گوستاو_یونگ
روز دوم پنجشنبه ۲۸ دی ۱۴۰۲
یک انسان کامل انسانیست که از هر دو وجه زنانگی و مردانگی روحش بهره میبرد.
اگر قرار است جایی عشق بورزیم،
اگر قرار است جایی محکم و استوار باشیم،
اگر قرار است یک بحران روحی را به سختی طی کنیم،
اگر قرار است جاهایی زیباپسند و حساس باشیم،
در همه موقعیتها نگاه نکنیم که زن هستیم یا مرد، آنچه روحمان تشنه اوست را ببینیم و حس کنیم و انجام دهیم.
کارل_گوستاو_یونگ
روز سوم جمعه ۲۹ دی ۱۴۰۲
شهود ادراک از طریق ناخودآگاه است که ایدهها ، تصاویر ، امکانات جدید و راههای خروج از شرایط مسدود شده را به وجود میآورد.
کارل گوستاو یونگ
روز چهارم شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۲
خاطرهای از کارل گوستاو یونگ :
ﺍﻭﺍﯾﻞ ﺳﺎﻝ ۱۹۴۴ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪﯼ ﭘﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﮑﺴﺘﮕﯽ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺸﺎﻣﺪ ﻧﺎﻣﺒﺎﺭﮎ، ﺣﻤﻠﻪﯼ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺍﺷﺖ . ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺗﻮﻫﻢ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﯽﮔﻤﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺁﻥ ﻣﯽﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﮐﺴﯿﮋﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﮐﺎﻣﻔﺮ ﺗﺰﺭﯾﻖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﮒ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺑﯿﺶ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺍﻧﮕﺎﺭﻩﻫﺎﯼ ﺫﻫﻨﯽ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺧﻼﻝ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﻣﻬﯿﺐ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﻣﺮﮔﻢ ﻓﺮﺍﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﻡ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ”: ﻃﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺁﻣﺪﯾﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺎﻟﻪ ﻭ ﻧﻮﺭﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺩﻭﺭ ﺗﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﻤﺎ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ”. ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﭘﺪﯾﺪﻩ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﯼ ﺑﻌﻀﺎً ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺷﺨﺎﺻﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺣﺘﻀﺎﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺷﺎﻫﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﯾنﮑﻪ ﺩﺭ ﺧﻼﻝ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﻩﺍﻡ ﯾﺎ ﺧﻠﺴﻪ، ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﯿﺴﺖ. ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺩﺳتﺨﻮﺵ ﺣﺎﻻﺕ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺷﺪﻡ.
ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﻣﯽﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﻻﻫﺎ، ﺟﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﻻﯾﺘﻨﺎﻫﯽ ﻭ ﺑﯿﮑﺮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻢ . ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﯼ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ، ﺩﺭ ﺁﻥ ﭘﺎﯾﯿﻦﻫﺎ، ﮐﺮﻩﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻫﯽ ﻭﺻﻒﻧﺎﭘﺬﯾﺮ، ﺳﺮﺍﭘﺎ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﻮﺭﯼ ﺁﺑﯽ ﺭﻧﮓ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎﯼ ﻋﻤﯿﻖ ﻻﺟﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﻗﻄﻌﺎﺕ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯾﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺑﻮد. ﺩﺭ ﻧﻘطهﺍﯼ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ، ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺟﺰﯾﺮﻩﯼ ﺳﯿﻼﻥ (ﺳﺮﯾﻼﻧﮑﺎ) ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﻓﺘﯽ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺭﻭﯼ ﻣﻦ، ﺷﺒﻪ ﻗﺎﺭﻩ ﻫﻨﺪ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽﺷﺪ . ﺣﻮﺯﻩﯼ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻭﺳﻌﺖ ﮐﺮﻩﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺮ ﻧﻤﯽﮔﺮﻓﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺷﮑﻞ ﮐﺮﻭﯼ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻭﺿﻮﺡ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺑﻮﺩ . ﻃﺮﺡ ﮐﻠﯽ ﻭ ﺧﻄﻮﻁ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﺁﻥ ﺑﺎ ﺗﻸﻟﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻧﻮﺭ ﺳﻔﯿﺪ ﻧﻘﺮﻩ ﻓﺎﻡ ﺍﺯ ﻻﺑﻼﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻮﺭ ﺩﻝﺍﻧﮕﯿﺰ ﺁﺑﯽ ﺭﻧﮓ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﻗﺎﺑﻞ ﺭﺅﯾﺖ ﺑﻮﺩ . ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﻁ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﮐﺮﻩﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻟﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺗﯿﺮﻩ ﻭ ﺯﻧﺎﺭﯼ ﺳﯿﻤﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺁﻣﺪ . ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖﻫﺎ ﻭ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ ﻣﻨﻄﻘﻪﺍﯼ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﻭ ﻭﺳﯿﻊ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﺯﺭﺩ ﻣﺘﻤﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﺳﺮﺥ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽﺷﺪ ﮐﻪ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ﺁنﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻘﻄﻪ ﻋﺎﻟﻢ، ﮐﺮهﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﻗﺮﻣﺰ ﻃﻼﯾﯽ ﺭﻧﮓ ﺩﺭﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺩﺭ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪﯼ ﻣﻨﻈﺮﻩﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﺨﺶ ﺍﺯ ﮐﺮﻩﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺮﺥ ﺗﻮﺟﻬﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﻓﺘﯽ ﺩﻭﺭﺗﺮ، ﺩﺭ ﺑﺨﺶ ﻓﻮﻗﺎﻧﯽ ﻭ ﻣﺘﻤﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﭼﭗ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﺸﻪﯼ ﺟﻬﺎﻥﻧﻤﺎ، ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻣﺪﯾﺘﺮﺍﻧﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺟﻠﻮﻩ ﻧﻤﻮﺩ . ﻧﮕﺎﻩ ﺧﯿﺮﻩ ﻭ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﻦ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺑﻮﺩ .
ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ، ﻧﻘﺎﻁ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﻣﺒﻬﻢ ﻭ ﻧﺎﻣﺸﺨﺺ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯽﻧﻤﻮﺩ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ، ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﻫﻢ، ﻗلهﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﻓﻠﮏ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﭘوﺸﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﺮﻑ ﻫﯿﻤﺎﻟﯿﺎ ﺑﻮﺩ . ﻭﻟﯽ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺟﻬﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﯽﺷﺪ، ﺍﺑﺮﻧﺎﮎ ﻭ ﻣﻪ ﺁﻟﻮﺩ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ ، ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺍﺑﺪﺍً ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺴﺘﻢ .
ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺷﺨﺺ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺩﯾﺪ ﻭﺳﯿﻌﯽ ﺍﺯ ﮐﺮﻩﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺪﻭﺩ ﯾﮏ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺎﯾﻞ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﮕﯿﺮﺩ! ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﭘﯽ ﺑﺮﺩﻡ . ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﮐﺮﻩﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﯾﮏ ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﯼ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﯾﺪﻥ ﺁﻥ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
ﻣﻨﺒﻊ:
– ﺯﻧﺪﮔﯽﻧﺎﻣﻪﯼ ﻣﻦ (ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ، ﺧﻮﺍﺏﻫﺎ ﻭ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ)
ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ : ﮐﺎﺭﻝ ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ ﯾﻮﻧﮓ
روز پنجم یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از نظر یونگ این نکته بسیار مهم است که یک فرد را در عین حال که در چهارچوب تجربه های زندگیش میبینیم ، در سابقه تاریخی بشریت هم ببینیم. بدین معنا که تحلیلگر باید همان طور که از رؤیاهای فرد تجربه هایی را کسب میکند درک خوبی هم از اساطیر داشته باشد. روت_اسنودن
روز ششم دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲
یونگ روزی به شوخی می گفت در خیابان می توان با آدم هایی در همهی مراحل تکامل رو به رو شد:
آدمهای نئاندرتال ، آدمهای قرون وسطایی ، آدمهای مدرن ، خلاصه آدمهایی در هر سطح ممکن و قابلتصور از رشد آگاهی .
اینکه کسی در قرن بیستم زندگی کند ، باعث نمیشود رشد آگاهی او به طور خود به خود به سطح یک فرد متجدد ارتقا یابد.
نقشهی روح موری اشتاین
روز هفتم سهشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۲
روز هشتم چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲
یونگ معتقد بود که ما برای درک سطوح عمیق روان به دانش اسطوره شناسی نیاز داریم، زیرا اسطوره ها در واقع نوعی فرافکنی ناخودآگاه برای درک معنای واقعی رؤیا هستند.
خود_آموز_یونگ روت_اسنودن
روز نهم پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
زندگي بالواقع از ۴۰ سالگي شروع مي شود.
پيش از آن تنها مشغول بررسي هستيد.
کارل گوستاو یونگ
روز دهم جمعه ۶ بهمن ۱۴۰۲
وقتی یک رابطه چالش ندارد و به هیچ چالشی برخورد نمی کند، احتمالا یکی از طرفین رابطه از رابطه خارج شده ولی اعلام نکرده است. کارل گوستاو یونگ
روز یازدهم شنبه ۷ بهمن ۱۴۰۲
فردریش_نیچه از شدت خودآگاهی که در درونش نهفته بود در رنج بود. این اتفاقی است که برای همه نابهنگامان میافتد، کسانی که برای زمان خود ساخته نشدهاند و همعصرهایشان آنها را درک نمیکنند.
کارل_گوستاو_یونگ
روز دوازدهم یکشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۲
همچنین یونگ در آغاز یکی از سخنرانی های سمینار زرتشت نیچه می فرماید:
حقیقت هرگز در همه شرایط حقیقت نیست…
روز سیزدهم دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲
افرادی که از اتفاقات ناخوشایند زندگی خود چیزی نمی آموزند، وجدان هستی را مجبور می کنند تا آن اتفاقات را تا آنجا که نیاز باشد تکرار کند تا فرد آن چیزی را که آن اتفاقات ناخوشایند می خواهند آموزش دهند، یاد گیرد.
آنچه که انکار میکنی تو را شکست می دهد، آنچه که قبول می کنی تو را تغییر می دهد.
کارل گوستاو یونگ
روز ۱۴ سهشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲
باوری که ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﻴﺰ ﻣﻲﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺭﺍﻳﺞ ﺍﺳﺖ، این است که بسیارانی هستند که ﺭﻭﺡ ﻭ ﻧﺎﻡ ﺭﺍ ﻳﻜﻲ ﻣﻲﭘﻨﺪﺍﺭﺩ، ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﻛﻪ باوری وجود دارد که ﻧﺎﻡ ﻫﺮﻛﺲ ﺭﻭﺡ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺷﺪ ﻭ ﺑﺪﻳﻦﺳﺎﻥ افراد ﺑﺎ ﺑﺨﺸﻴﺪﻥ ﻧﺎﻡ ﻧﻴﻜﺎﻥ خود ﺑﻪ ﻧﻮﺯﺍﺩﺍﻥ ﺭﻭﺡ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻮﺯﺍﺩﺍﻥ ﻣﻲﺩﻣﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺟﺪﺍﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺟﻠﻮﻩﮔﺮ ﻣﻲﺳﺎﺧﺘﻨﺪ .
ﻧﮕﺮﻩﺍﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﺟﺰﺀ ﺍﺯ ﻛﻞ ﺑﺎﺯﻣﻲﮔﺮﺩﺩ. ﻳﻌﻨﻲ “ﻣﻦ” ﻣﻌﺮﻑ ﺭﻭﺣﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻋﺮﺿﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ.
#ﮐﺎﺭﻝ_ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ_ﯾﻮﻧﮓ
#ﺍﻧﺴﺎﻥ_ﺩﺭ_ﺟﺴﺘﺠﻮﻱ_ﻫﻮﻳﺖ_ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ
روز ۱۵ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲
زمانی که از وضعیتی در درون خویش ناهشیار باشید، آن بیرون و در زندگی خویش به شکل سرنوشت ملاقاتش میکنید.
– کارل گوستاو یونگ
ناخودآگاه به بالینتان میآید و به آرامی نامتان را صدا میکند، اگر سبکبال خفته باشید او را در مییابید، از رختِ خواب بیرون میشوید و سفری را که تمامیت خواستار آن است آغاز میکنید، و اگر نه، خوابتان سنگین باشد، او نیز به همان سنگینی بر شما فرود میآید، زیرا که به یک شیوه یا هزاران شیوه، این سفریست که باید بروید. فرصت از سر نوشتن قصۀ زندگیتان تنها زمانی رخ میدهد که به تمامی شنوای راوی سرنوشت خود باشید، به تمامی در خدمت خویشتنِ خویشتان باشید. چو من از آن روز که در بند توام آزادم.
– وحید شاهرضا
روز ۱۶ پنجشنبه ۱۲ بهمن۱۴۰۲
شما از شر رنج میبرید، چون در خفا به آن عشق میورزید و از عشق خود نا آ گاهید. از این روی، آرزو دارید از مخمصه بگریزید و نفرتتان، از شر آغاز میشود. و یک بار دیگر به واسطهی نفرتتان، به شر پیوند مییابید، زیرا خواه آن را دوست داشته باشید خواه از آن متنفر باشید، فرقی ندارد؛ شما به شر گره خوردهاید.
آنچه میخواهیم در دستمان باقی میماند. اما در برابر آنچه را که نمیخواهیم، از ما قویتر خواهد بود و بنابراین، ما را از میان بر میدارد و ما نمیتوانیم آن را بدون گزند رساندن به خودمان متوقف سازیم، زیرا نیرویمان در شر باقی مانده است. پس با اذعان به اینکه شر وجود دارد و باید سهم خود را در زندگی داشته باشد، احتمالاً باید شر خود را بدون عشق و نفرت بپذیریم. طی این روند میتوانیم آن را از قدرتش ساقط کنیم بدون اینکه از پای در آییم. کارل_گوستاو_یونگ کتاب_سرخ
روز ۱۷ جمعه ۱۳ بهمن ۱۴۰۲
تنهایی از این نیست که کسی را پیرامون خود نداشته باشی، تنهایی این است که حرفهایی برای گفتن داشته باشی که آنها را مهم بپنداری و گوشی را برای شنیدن نیابی.
#کارل_گوستاو_یونگ
تنهایی دو گونه است، یکی از این است که در تعامل ثمربخش با دیگران ناکام بمانی و قادر نباشی یک عضو پذیرفته شده از اجتماع باشی و دیگری به این سبب است که در مسیر اجتماعی شدن زبانی را آموختهای که قراردادیست و تنها به کار اشاره کردن به موضوعات مشخص شده از سوی فرهنگی که تو را پذیرفته است میخورد و قوائد و قوانین از پیش تعیینشده را بر میتابد؛ در چنین شرایطی قادر نخواهی بود آنچه دربارۀ تو منحصربه فرد و یگانه است را بیان کنی. چیزی از تو در جامعه جذب و حل نمیشود، چیزی از تو پشت #پرسونا (نقابهایت) باقی میماند که دیده و شنیده نمیشود و این تو را از درون میفشارد.
میانسالی زمان احساس کردن هرچه بیشتر تنهایی دوم است. در نوجوانی تنهایی نوع اول مهم میشود و فرد انگیزه مییابد تا بر این دلواپسی غلبه کند، او هویتی را طلب میکند تا به واسطهی آن جامعه به رسمیت بشناسدش و اینگونه از تنهایی در امان باشد. بسیاری ممکن است در این مرحله ناکام باشند، شاید سالها گمگشتگی نقش داشته باشند و از این شغل به آن شغل و از این رابطه به آن رابطه سرک بکشند. شاید اجتماعگریز شوند یا حتی اجتماعستیز. اما اگر فرد موفق شود نوازشهایی که نیاز دارد را از جامعه دریافت کند و برای خود اعتباری دست و پا کند، آنگاه در میانسالی ناگهان آن بخشهایی از او که با جامعه و فرهنگی که با آن همهویتانگاری کرده است جور نشده خود را نشان میدهند. احساس پوچی و ملال نشانههای اصلی این تنهایی نوع دوم یا #تنهایی_وجودی (اگزیستانسیالیستی) هستند. وجودی از این منظر که ریشهای و بنیادین است و همهی تلاشهای نیمهی اول زندگی برای غلبه بر آن بیحاصل بودهاند و شاید حتی بیشتر و شدیدترش هم کردهاند، زیرا بخشی از این تنهایی به خاطر از خودبیگانگیست که در فرایند جامعهپذیری به خاطر سانسور کردنها و وصله کردنها به خود ایجاد شده است.
آدمهای شجاع کمی هستند -یا اگر به زبان اسطوره بخواهیم بیانش کنیم قهرمانهای کمی هستند- که به دل این دلواپسی میروند تا پاسخی برای وضعیت وجودی خود در جهان هستی بیابند. بیشتر آدمها به کار بیشتر یا لذت بردن افراطی پناه میبرند و یا با یک گروه و فرهنگ جدید همهویت میشوند تا از این پوچی بگریزند، جای دیگری استخدام میشوند، بنگاه جدیدی تاسیس میکنند، شعبۀ دیگری افتتاح میکنند، همسر، معشوق یا معشوقهی تازهای میگیرند، در خوراک یا الکل خود را غرق میکنند و یا شاید هم کلیسایشان را عوض میکنند! اما اینها همه در راستای انکار تنهاییست و هیچ کدام پاسخی به آن نمیدهد.
قهرمان به دل جنگل تاریک سفر میکند که به شکلی نمادین رفتن به ژرفای ناشناختهی درون خود است. قهرمان به زبان پریان و حیوانات، دیوها و جنها سخن میگوید که نمادی از ارتباط برقرار کردن با وجه ناخودآگاه شخصیت است. آن زبانی که در نیمهی اول به او کمک کرد از تنها ماندن نجات پیدا کند و عضوی از یک جامعه باشد اینک دیگر یاری رسانش نیست، او باید زبان رمزی و نمادین ناخودآگاه را بیاموزد تا قادر باشد راه به اصالت درونیاش باز کند. کسی نیست تا او را بفهمد، او باید که خودش را فهم کند.
اسطورهها پاداش این مخاطرهجویی را با یافتن گنج، گیاه شفابخش یا آبِ حیات نمادینه کردهاند، ولی قهرمانهایی هم هستند که هرگز به گنج دست نیافتهاند و گمگشته و حیران یا بدام افتاده تا ابد به حال خود واماندهاند. من کدامین خواهم بود؟ اسطوره میگوید همهچیز به نیت قلبیات بستگی دارد، زیرا هیچ قهرمانی بدون معجزه از این مسیر جان سالم به در نمیبرد و معجزه در قلب اتفاق میافتد.
اگر به سفر میروی چون سفر رفتن این روزها مُد شده است، اگر سفر میروی تا توجه دیگران را به خود جلب کنی، اگر سفر میروی تا به دیگران چیزی را بفهمانی یا به کسی کمکی برسانی، اگر سفر میروی تا قدرت بیشتری بدست آوری و در رقابت با دیگران دست بالاتر را داشته باشی، بدان که این نیتها همه تلههای اسطورهای هستند که قهرمان درونت را گرفتار خواهند کرد. این فقط عشق به حقیقت است که تو را میرهاند، اگر آن طالب بیقرار شدی، اگر آن تشنگی آوردی به دست، خواهی رهید. و در بازگشت از #سفر_قهرمانی دیگر تنها نخواهی بود زیرا که خویشتن را به همنشینی خواهی آورد.وحید شاه رضا
روز ۱۸ شنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۲
باوری که ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﻴﺰ ﻣﻲﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺭﺍﻳﺞ ﺍﺳﺖ، این است که بسیارانی هستند که ﺭﻭﺡ ﻭ ﻧﺎﻡ ﺭﺍ ﻳﻜﻲ ﻣﻲﭘﻨﺪﺍﺭﺩ، ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﻛﻪ باوری وجود دارد که ﻧﺎﻡ ﻫﺮﻛﺲ ﺭﻭﺡ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺷﺪ ﻭ ﺑﺪﻳﻦﺳﺎﻥ افراد ﺑﺎ ﺑﺨﺸﻴﺪﻥ ﻧﺎﻡ ﻧﻴﻜﺎﻥ خود ﺑﻪ ﻧﻮﺯﺍﺩﺍﻥ ﺭﻭﺡ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻮﺯﺍﺩﺍﻥ ﻣﻲﺩﻣﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺟﺪﺍﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺟﻠﻮﻩﮔﺮ ﻣﻲﺳﺎﺧﺘﻨﺪ .
ﻧﮕﺮﻩﺍﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﺟﺰﺀ ﺍﺯ ﻛﻞ ﺑﺎﺯﻣﻲﮔﺮﺩﺩ. ﻳﻌﻨﻲ “ﻣﻦ” ﻣﻌﺮﻑ ﺭﻭﺣﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻋﺮﺿﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ.
#ﮐﺎﺭﻝ_ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ_ﯾﻮﻧﮓ
#ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ #ﺟﺴﺘﺠﻮﻱ #ﻫﻮﻳﺖ #ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ
روز ۱۹ یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲
ايمان_از_نگاه_يونگ
“من اين شانس را داشتم که در کودکی به کشفی نايل شوم و به شهودی برسم و دريابم که فيض الهی تنها نصيب کسی خواهد شد که اراده خداوند را بی قيد و شرط گردن نهد. دريافتم که تجربه فيض خداوند، خدای قادر مطلق برتر از تفسيرها و سنتهای کليسايي است و جز به جا آوردن اراده الهی هيچ چيز اهميت ندارد. در واقع خداوند جسارت آدمي را امتحان ميکند.
با اين شهود اگر چه پيشتر تصوير مطلوبی از کشيشان و کليسا نداشتم اما هرچه بيشتر از موعظههاي ايشان دور ميشدم.
در نوجوانی برای دانستن بيشتر دربارة حقيقت پروردگاری که ديگران بدون شناخت واقعی و با بستن چشم و بدون به کارگيری منطق از او حرف ميزدند، شروع به تفکر و جستجو کردم. کتب مذهبی و کليسايي قانع کننده نبود. فلاسفه نيز در کتابهايشان فقط سادگی را به پيچيدگی تبديل ميکردند و بس!
وقتی ديدم که فلاسفه و مردان کليسا ناشيانه سعی در اثبات حضور خداوند- اين بديهیترين حقيقت بینياز از اثبات، همان قدر بینياز از اثبات که زيبايي غروب آفتاب- دارند نسبت به ايشان دچار شک و ترديد شدم. من به مسيحيت وفادار بودم، اما بر ضرورت درک و انديشه تأکيد داشته و آن را يکی از وجوه اصلی حيات ميدانستم.
از اينکه نميتوانستم اشتغالات ذهنیام را با کسی در ميان بگذارم خود را فردی منزوی و غيرعادی ميديدم. من خود را به طبيعت؛ اين دنيای واقعی پرراز که بايد در برابرش خموش و مؤدب بود، بسی نزديکتر ميديدم تا جامعه درهم آدمها. من ميديدم که چگونه مردم و حتی حيوانات قوة درک نظم جهان پروردگار را از دست دادهاند. اين را از نگاههای محزون و گمگشتة گاوها، در چشمان بیتفاوت اسبها، در وفای سگها که چه عاجزانه به انسان ميچسبند و حتی در گامهای استوار گربهها که خانهها و انبارها را منزل و شکارگاه خود کردهاند، ميديدم. مردم نيز مثل حيوانات، ناخودآگاه به نظر ميرسيدند. آنان در پايين به زمين و در بالا به درختان مينگريستند، تا مگر چيزی بيابند که به کاری آيد و منظوری بطلبد. مانند حيوانات گله ميشدند، جفتگيری ميکردند و ميجنگيدند. اما نميديدند که در نظامي وحدانی به سر ميبرند. اگر چه علم را مطابق مرسوم ميستودم، اما ميديدم که به بيگانگی و انحراف از جهان پروردگار ميگرايد و فسادی را همراه ميآورد که حيوانات از آن برياند. سكوت و انزواي من سبب ميشد معلمان مدرسه مرا نسبتاً سطحی و احمق بپندارند که بايد هر خرابکاریاي زير سر من باشد فارغ از اين که مدرسه برايم کسالتبار بود.
من که تا 17 سالگی خجول، ترسو، رنگ پريده، لاغر و شکاک بودم به مرور پرحرفتر و معاشرتیتر شدم و اعتماد به نفس بيشتری پيدا کردم و دوستانی برای خود يافتم.
زمان بدين منوال گذشت تا برای ادامه تحصيل در دانشگاه، رشتة پزشکی را انتخاب کردم. سال بعد از آن پدرم فوت کرد. بعد از مرگش بارها او را در رؤيا سرحال و زنده ميديدم که باعث شد برای اولين بار به زندگی پس از مرگ بينديشم. در ادامة تحصيل بر خلاف نظر اساتيدم، روانپزشکی را انتخاب کردم چرا که تنها بستری بود برای پيوند دو مبحث مورد علاقهام طبيعت (بيولوژيک) و روح و به من امکان ميداد رؤياها، تخيلات، پديدههاي فراطبيعی و سحرآميز را دنبال کنم.”
روز ۲۰ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
ساده ترین تعریف یونگ ازآنیما وآنیموس این است:
آنیما عنصرزنانه ی وجود مرد را تجسم می بخشد.
آنیموس عنصر مردانه ی وجود زن را تجسم می بخشد.
روز ۲۱ سهشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻞ ﻫﺎﯼ ﻧﻮﺭ ﺑﻪ ﺭﻭﺷﻨﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ ،ﺑﺎ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﺷﻨﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ . ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﮐﺎﺭﻝ ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ ﯾﻮﻧﮓ / ﺷﺮﺡ ﺗﺼﻮﯾﺮﺻﻔﺤﻪ 70 ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﻣﺰ / ( ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﻪ ) / ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﻭﻧﮕﺎﺭﻩ ﻫﺎ
روز ۲۲ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۲
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺗﻔﺮﺩ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻄﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺒﺬﯾﺮﺩ، ﺯﯾﺮﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ
ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻀﻤﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺧﻄﺎ ﻧﺸﻮﯾﻢ . ﺷﺎﯾﺪ ﺑﯿﻨﺪﯾﺸﯿﻢ ﺭﺍﻩ ﺍﻣﻨﯽ ﻧﯿﺰ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﻣﺎ
ﺁﻥ ﺭﺍﻩ، ﺭﺍﻩ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ : ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺥ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ﯾﻌﻨﯽ
ﻻﺍﻗﻞ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺩﺭﺳﺖ . ﺁﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺑﺎ
ﻣﺮﺩﻩ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ !
ﮐﺎﺭﻝ ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ ﯾﻮﻧﮓ / ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ، ﺭﻭﯾﺎﻫﺎ، ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ
روز ۲۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
پرفسور یونگ میگوید :
احساس تنهایی برای رفاقت یا همراهی مضر نیست ، چرا که رفاقت تنها زمانی شکوفا میشود که هر یک از دو طرف فردیتش را بخاطر داشته باشد
اگر ما نتوانیم بودن با خودمان را تحمل کنیم ، چگونه میتوانیم از دیگران انتظار داشته باشیم که این کار را برای ما انجام دهند .
در واقع ، ظرفیت بودن با خودمان همان گونه که هستیم ( محدود ، دارای عیب و نقص و عمیقا دچار اشکال ) نه تنها ” علاجی ” برای احساس تنهایی ما خواهد بود ،
بلکه موهبتی پنهان برای دیگران است .🌺🍃
صفحه ۲۹۷ کتاب «یافتن معنا در نیمه دوم عمر» نویسنده: دکتر جیمزهالیس، رئیس انستیتو یونگ واشنگتن
روز ۲۴ جمعه ۲۰ بهمن ۱۴۰۲
شنونده داشتـن خوشایند است، همیشـه چیزی را به شما اثبات میکند. زمانی که تنها میمانید اعتماد به نفستان را از دست میدهید. گویی کوچک و کوچکتر میشوید و عاقبت نقطهای میشوید در گسـترهی عظیم کائنات، و آنگاه یا دچار خودبزرگبینی میشوید یا به پوچـی میرسید. پس مصلحت آن است که شنوندگان خاصی داشته باشید، حتی اگر فقط به این خاطر باشد که نشان دهد شما هستید، نشان دهد به چیزی مشخص و معین بدل شدهاید و فردی هسـتید مانند دیگران و در جسـم خود زندگـی میکنید. وقتی با خود تنهایید، همهی اینها را فراموش میکنید.
– کارل گوستاو یونگ، سمینار زرتشتِ نیچـه
روز ۲۵ شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۲
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﻣﻨﻈﺮ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ، ﺗﺎﺛﯿﺮﯼ ﻗﻮﯼ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺰﯾﺴﺘﻪ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﺑﺮ ﻣﺤﯿﻂ ﻭ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ . کارل ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ ﯾﻮﻧﮓ
روز ۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۲
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺩﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽِ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻄﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺒﺬﯾﺮﺩ، ﺯﯾﺮﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻀﻤﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺧﻄﺎ ﻧﺸﻮﯾﻢ . ﺷﺎﯾﺪ ﺑﯿﻨﺪﯾﺸﯿﻢ ﺭﺍﻩ ﺍﻣﻨﯽ ﻧﯿﺰ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ، ﺭﺍﻩ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؛ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺥ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ﯾﻌﻨﯽ ﻻﺍﻗﻞ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺩﺭﺳﺖ . ﺁﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ !
– ﮐﺎﺭﻝ ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ ﯾﻮﻧﮓ / ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ، ﺭﻭﯾﺎﻫﺎ، ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ
روز ۲۷ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲
ﺍﯾﻦ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺁﻻﯾﺶ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺷﯽﺀ ﻭ ﺍﻧﮕﺎﺭﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﯿﻦ « ﺧﺪﺍ » ﻭ « ﺍﻧﮕﺎﺭﻩﯼ ﺧﺪﺍ » ﺗﻤﺎﯾﺰ ﻗﺎﺋﻞ ﺷﻮﻧﺪ، ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ « انگاﺭﻩﯼ ﺧﺪﺍ » ﺳﺨﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ، ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺳﺨﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻭ ﺗﻮﺟﯿﻬﺎﺕ « ﺧﺪﺍ ﺷﻨﺎﺳﺎﻧﻪ » ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻣﯽﺩﻫﺪ . ﺭﻭﺍﻥﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﻋﻠﻢ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺫﺍﺕ ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ( hypostatization ) ﺍﻧﮕﺎﺭﻩﯼ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ .
– ﮐﺎﺭﻝ ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ ﯾﻮﻧﮓ، ﺭﻭﯾﺎﻫﺎ، ﺹ 87-86
روز ۲۸ سهشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲
“بزرگ است آنکه عاشق است،
زیرا که عشق حضور کار کردگار بزرگ
در لحظه میان «شدن» و زوال عالم است.
بزرگ است آنکه دوست میدارد.
اما آنکه خود را از عشق دور میسازد،
خود را قدرتمند حس میکند.”
کارل یونگ- دفتر سرخ
“Great is he who is in love, since love is the present act of the great creator, the present moment of the becoming and lapsing of the world.Mighty is he who loves. But whoever distances himself from love, feels himself powerful”
~Carl Jung, Liber Novus, Page 253.
@carlgustavjung
روز ۲۹ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲
( ﺷﺎﻧﺰﺩﻩ ﺗﯿﭗ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﯾﻮﻧﮓ )
با ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺨﺘﺼﺮ از ﻧﻘﺎﻁ ﻗﻮﺕ ﻭ ﺿﻌﻒ ﺑﺎﻟﻘﻮﻩ ﻫﺮ ﺗﯿﭗ
INTJ
ﺩﺭﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺷﻬﻮﺩﯼ ﻣﺘﻔﮑﺮ ﻗﻀﺎﻭﺗﯽ
ﻣﺴﺘﻘﻞ – ﺧﻼﻕ – ﻣﻨﺘﻘﺪ
ISTJ
ﺩﺭﻭﻥ ﮔﺮﺍﯼ ﺣﺴﯽ ﻣﺘﻔﮑﺮ ﻗﻀﺎﻭﺗﯽ
ﻣﻨﻈﻢ – ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ – ﺑﺪﺑﯿﻦ
ISFJ
ﺩﺭﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺣﺴﯽ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﻗﻀﺎﻭﺗﯽ
ﻣﺤﻄﺎﻁ – ﻓﺮﻭﺗﻦ – ﻧﮕﺮﺍﻥ
ESTP
ﺑﺮﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺣﺴﯽ ﻣﺘﻔﮑﺮ ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ
ﭘﺮ ﺍﻧﺮﮊﯼ – ﻣﺴﺘﻘﻞ – ﺑﯽ ﻧﻈﻢ
ESFP
ﺑﺮﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺣﺴﯽ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ
ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ – ﭘﺮ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ – ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻨﯽ
INFJ
ﺩﺭﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺷﻬﻮﺩﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﻗﻀﺎﻭﺗﯽ
ﮐﻤﺎﻝ ﮔﺮﺍ – ﺻﺒﻮﺭ – ﺗﺎﯾﯿﺪ ﻃﻠﺐ
ENTP
ﺑﺮﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺷﻬﻮﺩﯼ ﻣﺘﻔﮑﺮ ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ
ﺧﻼﻕ – ﭘﺮﺗﻼﺵ – ﺗﻨﻮﻉ ﻃﻠﺐ
INFP
ﺩﺭﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺷﻬﻮﺩﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ
ﺁﺭﺍﻡ – ﻣﻼﺣﻈﻪ ﮐﺎﺭ – ﻣﺘﻮﻗﻊ
ISTP
ﺩﺭﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺣﺴﯽ ﻣﺘﻔﮑﺮ ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ
ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ – ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺴﮏ – ﮐﻢ ﺗﺤﻤﻞ
INTP
ﺩﺭﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺷﻬﻮﺩﯼ ﻣﺘﻔﮑﺮ ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ
ﻣﺴﺘﻘﻞ – ﺩﻗﯿﻖ – ﺧﻮﺩﺑﯿﻦ
ESTJ
ﺑﺮﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺣﺴﯽ ﻣﺘﻔﮑﺮ ﻗﻀﺎﻭﺗﯽ
ﻣﺘﻌﻬﺪ – ﺻﺎﺩﻕ – ﮐﻢ ﺗﺤﻤﻞ
ENTJ
ﺑﺮﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺷﻬﻮﺩﯼ ﻣﺘﻔﮑﺮ ﻗﻀﺎﻭﺗﯽ
ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﭘﺬﯾﺮ – ﺩﻭﺭ ﺍﻧﺪﯾﺶ – ﺳﻠﻄﻪ ﺟﻮ
ISFP
ﺩﺭﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺣﺴﯽ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ
ﺻﻤﯿﻤﯽ – ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ – ﻋﺪﻡ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ
ENFP
ﺑﺮﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺷﻬﻮﺩﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ
ﺧﻼﻕ – ﺧﻮﺷﺒﯿﻦ – ﺑﯽ ﻧﻈﻢ
ESFJ
ﺑﺮﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺣﺴﯽ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﻗﻀﺎﻭﺗﯽ
ﺧﻮﻥ ﮔﺮﻡ – ﺳﻨﺘﯽ – ﺳﻠﻄﻪ ﺟﻮ
ENFJ
ﺑﺮﻭﻧﮕﺮﺍﯼ ﺷﻬﻮﺩﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﻗﻀﺎﻭﺗﯽ
ﭘﺮﺗﻼﺵ – ﺧﻮﺷﺒﯿﻦ – ﻋﺠﻮﻝ
روز ۳۰ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
ﮐﺎﺭﻝ ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ ﯾﻮﻧﮓ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺱ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﮑﺎﻭ ﺳﻮﺋﯿﺴﯽ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺒﺤﺚ ﺗﯿﭗ ﻫﺎﯼ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ﮐ ﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﻭﯼ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ، ﺍﮔﺮ ﺑﺘﻮﺍﻥ ﺯﯾﺮ ﺑﻨﺎﯼ ﺫﻫﻨﯽ ﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻫﺎ ﻭ ﻧﮕﺮﺵ ﻫﺎﯼ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ ، ﻗﺎﺑﻞ ﺩﺭﮎ ﻭ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻭ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .
ﺍﻭ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۹۱۵ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺤﺚ ﻗﻄﺒﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﺮﻭﻥ ﮔﺮﺍ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﮔﺮﺍ ﺭﺍ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻈﺮﯾﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﻗﺎﻟﺐ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯽ ( psychological types ) ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۹۲۱ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﯾﻪ “ ﺗﯿﭗ ﻫﺎﯼ ۸ ﮔﺎﻧﻪ ﯾﻮﻧﮓ ” ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ .
ﺩﺭ ﺍﻭﺍﯾﻞ ﻗﺮﻥ ﺑﯿﺴﺘﻢ ﻓﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﮐﺎﺗﺮﯾﻦ ﺑﺮﯾﮕﺰ، ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮕﻮﻧﻪ ﺁﻣﻮﺯﺷﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻥ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻭ ﺗﺪﻭﯾﻦ ﺳﻨﺦ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ .
ﺍﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﯼ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻨﺦ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ ( psychological types ) ﺗﺎﻟﯿﻒ ﮐﺎﺭﻝ ﯾﻮﻧﮓ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ , ﻣﻔﺎﻫﯿﻢ ﻭﯼ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺗﺮ ﯾﺎﻓﺖ .
ﺑﺮﯾﮕﺰ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺖ ﺳﻨﺦ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻧﻈﺎﻡ ﻗﺎﺑﻞ ﻓﻬﻢ ﺗﺮ ﯾﻮﻧﮓ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ . ﻭﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺍﯾﺰﺍﺑﻞ ﻣﺎﯾﺮﺯ ﺑﺮﯾﮕﺰ , ﯾﮏ ﭘﺮﺳﺸﻨﺎﻣﻪ ﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮔﯿﺮﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﻨﺦ ﻫﺎ ﺍﺑﺪﺍﻉ ﻧﻤﻮﺩ .
ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭘﮋﻭﻫﺸﯽ، ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻣﺒﺤﺚ ﺗﯿﭗ ﻫﺎﯼ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ﻭ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺗﯿﭗ ﻫﺎﯼ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ۸ ﮔﺎﻧﻪ ﯾﻮﻧﮓ ﺑﻪ ﺗﯿﭗ ﻫﺎﯼ ۱۶ ﮔﺎﻧﻪ ﻣﺎﯾﺮﺯ ﺑﺮﯾﮕﺰ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ( MBTI ) ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺍﺳﺖ .
روز ۳۱ جمعه ۲۷ بهمن ۱۴۰۲
” شناختن تاریکیِ خود بهترین روش برای برخورد با تاریکیِ دیگر انسانها است.
انسان نه با تجسم کردن شکلهایی از نور، بلکه با آگاه ساختن تاریکی به روشنشدگی میرسد.
وحشتناکترین چیز، پذیرفتن کامل خود است. دید شما ، فقط وقتی که انسان بتواند در درون خود، قلب خود بنگرد شفاف خواهد شد.
کسی که به بیرون مینگرد ، رویا میبیند ؛ کسی که در درون مینگرد، بیدار معنوی میشود . ”
روز ۳۲ شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲
🎬 ارادت مهرجویی به یونگ بر کسی پوشیده نیست.
هامون دقیقا مفهوم فردیت یافتگی انسان را مورد تاکید قرار داده است.
دیالوگ موجود در این فیلم، قطعا برای کسانی که با مفاهیم روانشناسی تحلیلی مانوس هستند کاملا عمیق و پر محتوی است.
از خدمات دیگر مهرجویی به روانشناسی تحلیلی ترجمه کتاب یونگ ،خدایان و انسان مدرن اثر آنتونیو مورنو بوده است.
برای جامعه روانشناس که دغدغه انتقال مفاهیم عمیق به سطح عمومی جامعه را دارد، آنچه که رخ داده است، ضایعه ای جبران ناپذیر و بزرگ است.
*برگرفته از کانال بنیاد فرهنگ زندگی
روز ۳۳ یکشنبه ۲۹ بهمن
کتاب داریوش مهرجویی در مورد یونگ
روز ۳۴ دوشنبه ۳۰ بهمن
کارل گوستاو یونگ در پیشگفتاری بر “کتاب تبتی مردگان” نوشت:
(آسان تر، قاطع تر، موثرتر و قانع کننده تر است که بگوییم بر من میگذرد، تا بگوییم من انجامش میدهم )
صفحه ۱۲ کتاب پیترکامنزیند
اثر هرمان هسه
روز ۳۵ سهشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲
یونگ روزی به شوخی می گفت در خیابان می توان با آدم هایی در همه ی مراحل تکامل رو به رو شد : آدم های نئاندرتال ، آدم های قرون وسطایی ، آدم های مدرن ، خلاصه آدم هایی در هر سطح ممکن و قابل تصور از رشد آگاهی . اینکه کسی در قرن بیستم زندگی کند ، باعث نمی شود رشد آگاهی او به طور خودبه خود به سطح یک فرد متجدد ارتقا یابد.
نقشه ی روح. موری اشتاین
روز ۳۶ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲
یونگ معتقد بود که ما برای درک سطوح عمیق روان به دانش اسطوره شناسی نیاز داریم، زیرا اسطوره ها در واقع نوعی فرافکنی ناخودآگاه برای درک معنای واقعی رؤیا هستند.
خود_آموز_یونگ روت_اسنودن
روز ۳۷ پنجشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲
حقیقت هرگز در همهی شرایط حقیقت نیست.
تنها وقتی حقیقت است که به کار آید و وقتی به کار نیاید، دروغ است و بی ارزش؛ در فلسفه و مذهب هم مانند روانشناسی هرگز نمیتوانید یک قانون مشخص مقرر کنید؛ مطلقا ناممکن است؛ زیرا چیزی که در یک مرحلهیِ تکامل درست است، برای مرحلهیِ دیگر کاملا نادرست است.
پس همیشه مسئلهیِ تکامل و زمان مطرح است.
بهترین حقیقت برای یک مرحله مشخص، شاید برای مرحله دیگری زهر باشد. بی معنی است که چیزی در همه جا و همه شرایط درست باشد، حقیقت به غایت بیثبات و غیر قطعی است.
کارل گوستاو یونگ
روز ۳۸ جمعه ۳اسفند ۱۴۰۲
به نظر می رسد که نیمی از جهان توسط یک مهندس و نیمه ی دیگر توسط یک شاعر احمق ساخته شده است.
کارل یونگ، سمینار چشم انداز، صفحه۳۱۳
روز ۳۹ شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۲
ناخودآگاه ما به زبانی سخن میگوید که عمدتا بینالمللی است. من رؤیاهای سیاهان سومالی را تحلیل کردهام، انگار اهل زوریخ بودهاند؛ به استثنای تفاوتهایی در زبان و تصاوير خیالی. بدویان خواب تمساح، افعی، گاو وحشی و کرگدن را میبینند، ما خواب میبینیم که زیر قطار یا اتومبیل رفتهایم. پیام واقعی هر دو یکی است. شهرهای مدرن ما به جنگل ابتدایی میمانند. بانكداری برای ما مثل افعی برای مردم سومالی است.
تحلیل رؤیا، یونگ، ترجمهی رضا رضایی، ص ۱
روز ۴۰ یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۲
اگر میتوانستید خودتان را به جهان بدوی برگردانید، آنقدر چیزهای زیاد در بیرون شما میبود و آنقدر چیزهای کم در درونتان که هر اتفاقی ممکن بود بیفتد. تمام دنیا ممکن بود به طرز غریبی رفتار کند؛ درختها حرف بزنند و… ، حالا آگاهی خود را افزایش دهید، این چیزها از بین میرود؛ چون این چیزها فقط همان چیزی را برای شما بیان میکردند که خودتان میاندیشیدید؛ درختها دیگر حرف نمیزنند …
📕 تحلیل رؤیا، یونگ، ص۱۳۴.
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
“مرصاد العباد”
گر جام جهان نما میجویی تو
در صندوقی نهاده در سینهی توست “مختارنامه”
تحلیل_اسطوره کارل گوستاو یونگ
روز ۴۱ دوشنبه ۶ اسفند۱۴۰۲
۲۶ جولای ، ۴ مرداد تولد یونگ
☀️وقتی انسان راه فردیت را دنبال میکند، وقتی زندگیِ خودش را زندگی میکند، باید خطاها را پبذیرد، زیرا زندگی بدون این اشتباهات کامل نمیشود و یا حتی برای یک لحظه تضمینی نیست که گرفتار خطا نشویم.
شاید بیندیشیم راه امنی نیز وجود دارد، اما آن راه، راه مرگ خواهد بود.
خاطرات، رویاها، اندیشهها
کارل_گوستاو_یونگ
روز ۴۲ سهشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲
هر نمادی که در خواب بروز کند از ذهنیت فرد خواببینندهی آن جدا نیست و هیچ خوابی را بگونهیی مشخص و مستقیم نمیتوان تعبیر کرد. ناخودآگاه آنقدر به شیوههای گوناگون خودآگاه را تکمیل یا تعدیل میکند که ممکن نیست نمادهای دو فرد متفاوت در طبقهبندی یکسان بگنجند.
کارل گوستاو یونگ
روز ۴۳چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲
ملاقات دو شخصیت با یکدیگر، مانند برخورد دو ماده ای شیمیایی است. اگر هر گونه واکنشی بین آنها صورت گیرد، هر دو دگرگون می شوند.
– کارل گوستاو یونگ
روز ۴۴ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
ویلهلم فریدریش نیچه مقالهای دارد به نام «بصیرت دیونیزوسی به جهان» که این مقاله اکنون بخشی از کتاب «زایش تراژدی» اوست. نیچه در این مقالهی «بصیرت دیونیزوسی به جهان» از اسطورهشناسی هلنیسم که مربوط به یونان باستان است استفاده میکند و دو نگاه به زندگی یا دو چارچوب تفسیری و چارچوب رفتاری راجع به زندگی را بر مبنای اسطورههای آپولو و دیونیزوس بیان میکند. میدانید که آپولو در یونان باستان خدای نور، خورشید، روز و روشنایی بود و درنتیجه نگاه آپولونی به زندگی نگاهی است که بر مبنای فضیلت نظم، انضباط، قانون و چارچوب قرار دارد و در مقابل آن دیونیزوس خدای شب، تاریکی، مستی و از خود بی خودی بود و بنابراین نگاه دیونیزوسی به زندگی میتواند به معنی سبک زندگی عاطفهمدار، احساسمدار، پذیرش، تسلیم و رها بودن از چارچوبها تفسیر شود. کارل گوستاو یونگ، روانپزشک سوئیسی بر مبنای این دیدگاه نیچه و همینطور با الهام از فلسفهی چینی «یانگ و یین» راجع به سبک نرینه روان و سبک مادینه روان در مواجهه با زندگی سخن گفته است. در انگاره ی یین و یانگ چینی، «یانگ» بخش نورانی و سفید آن دایرهی «تائو» است و از نظر چینیها بخش نرینهی جهان است که خیلی شبیه آپولو در فلسفهی یونان باستان است. کارل گوستاو یونگ اسم این بخش را «آنیموس» گذاشت که در واقع نگاه نرینهجانی به جهان است. از آن سو، «یین» در فلسفهی چین خیلی با آن trend یا جریان یا کشش دیونیزوسی در فلسفهی یونانی شباهت دارد. یونگ اسم آن بخش را «آنیما» یا مادینهجانی گذاشت چون آنیما و آنیموس هر دو در زبان لاتین به معنای جان هستند ولی یکیشان با پسوند مذکر (آنیموس) و یکیشان با پسوند مونث (آنیما) است. سبک زندگی و کیفیت زندگی ما آدمها خیلی تحتتاثیر این است که ما آنیموسی یا نرینهجانی یا نرینهروانی زندگی بکنیم یا آنیمایی یا مادینهجانی یا مادینهروانی. انسانی که آپولونی زندگی میکند اولین ویژگیاش این است که خودش را از جهان جدا میکند: «من در برابر جهان». درحالیکه کسی که آنیمایی زندگی میکند خودش را از جهان تفکیک نمی کند : «من درون جهان». انگاره ی «من در برابر جهان» منجر میشود به این که جهان برای ما عینیت و شیءیت (objectivity) پیدا کند و درنتیجه ما میتوانیم جهان را بشناسیم ، آنگاه ما میتوانیم در جهان تغییر اعمال کنیم. آنچه که در یونان باستان «امپدوکلوس» اسم آن را «لوگوس» یا شناخت یا منطق گذاشته بود، زمانی ایجاد میشود که ما در مقابل یک شیء قرار بگیریم، از آن شیء و از آن پدیده فاصله بگیریم، آن وقت میتوانیم آن پدیده را بشناسیم و روی آن تاثیر بگذاریم. درحالیکه وقتی ما درون یک پدیده هستیم و جزئی از آن پدیده هستیم نمیتوانیم آن را بشناسیم و در آن تغییر اعمال کنیم. نتیجهی این دو نگرش این است که انسانی که آنیموسی یا آپولونی یا لوگوسی به جهان نگاه میکند، جهان را با عینیات آن میشناسد درحالیکه انسانی که آنیمایی یا اروسی یا دیونیزوسی با جهان ارتباط برقرار میکند ارتباطش با جهان یک ارتباط درونی، عاطفی، ذهنی و subjective است. درنتیجه علم، تکنولوژی و فناوری محصول نگاه آنیموسی یا نگاه آپولونی و نرینهجانی به جهان است. چرا که ما جهان را متر، وزن و تجزیه میکنیم و اندازه میگیریم و میشناسیم و روی آن تاثیر میگذاریم و در آن دخالت میکنیم. درنتیجه تمام محصولات علمی و تمام دستاوردهای فناوری محصول این نگاه به جهان هستند که نگاه «انسان در برابر جهان است». در این نگاه است که ارتباط حقوقی انسان با انسانهای دیگر هم خودش را نشان میدهد؛ یعنی پول من از پول شما جداست. این که «من و شما نداریم، فرقی نمیکند حالا این وری باشد یا آن وری» ، این یک جور نگاه آنیمایی و دیونیزوسی به جهان است زیرا در نگاه آنیمایی و دیونیزوسی خط مرزها شفّاف نیست و روش سنجش و تفکیک مسؤولیتها، تکلیفها و حقوق خیلی مشخص نیست. بنابراین در این رویکرد با یک سر در گمی نهادینه در زبان و تفکر و روابط مواجه هستیم، مثلاً با سخنانی همچون «یک جوری با هم کنار میآییم»، «حالا بگذار ببینیم چه میشود» و مثالهای بیشماری که از این دست میتوان بیان کرد. خلاصه این که حقوق و زندگی اجتماعی مبتنی بر قانون و همچنین علم و فناوری محصول سبک زندگی آنیموسی هستند. زندگی عاطفی و عاشقانه، زندگی هنرمندانه و شاعرانه سبک زندگی های آنیمایی هستند.
نقل از: دکتر محمدرضا سرگلزایی
روز ۴۵ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
” بهترین کار سیاسی , اجتماعی , و معنوی که میتوانیم انجام دهیم کنار زدن فرافکنی سایههای خود بر دیگران است . ”
کارل_گوستاو_یونگ
روز ۴۶شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
✳️ شناختن تاریکیهای خویش؛
بهترین روش برای تعامل با تاریکیهای دیگران است!
کارل گوستاو یونگ
روز ۴۷ شنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
رویارویی با سایه، اولین آزمون شهامت هر فرد برای خودشناسی است.
روز ۴۸ یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲
انسان بزرگترین خطر است
روز ۴۹ دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
از نظر یونگ این نکته بسیار مهم است که یک فرد را در عین حال که در چهارچوب تجربه های زندگیش میبینیم ، در سابقه تاریخی بشریت هم ببینیم. بدین معنا که تحلیلگر باید همان طور که از رؤیاهای فرد تجربه هایی را کسب میکند درک خوبی هم از اساطیر داشته باشد.
روت_اسنودن
روز ۵۰ سهشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
یونگ روزی به شوخی میگفت در خیابان میتوان با آدمهایی در همهی مراحل تکامل روبهرو شد : آدمهای نئاندرتال ، آدمهای قرون وسطایی ، آدمهای مدرن ، خلاصه آدمهایی در هر سطح ممکن و قابلتصور از رشد آگاهی. اینکه کسی در قرن بیستم زندگی کند، باعث نمیشود رشد آگاهی او به طور خودبهخود به سطح یک فرد متجدد ارتقا یابد.
نقشهی روح موری اشتاین
روز ۵۱ چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰
یونگ معتقد بود که ما برای درک سطوح عمیق روان به دانش اسطوره شناسی نیاز داریم، زیرا اسطوره ها در واقع نوعی فرافکنی ناخودآگاه برای درک معنای واقعی رؤیا هستند.
خود_آموز_یونگ
روت_اسنودن
روز ۵۲ پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۲
کیفیت آگاهی شما در این لحظه آن چیزی است که آینده را شکل میدهد.
کارل گوستاو یونگ
روز ۵۳ جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲
ضمیر ناخودآگاه فاقد زمان است در ناخودآگاه هیچ مشکلی با زمان وجود ندارد بخشی از روان ما نه در زمان است و نه در مکان
زمان و مکان تصوری بیش نیستند و بنابراین در بخش مشخصی از روان ما زمان اصلا وجود ندارد.
کارل_گوستاو_یونگ
روز ۵۴ شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲
روز ۵۵ یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲
روز ۵۶ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۲
روز ۵۷ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۲
روز ۵۸ چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲
روز ۵۹ پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۲