زباله گرد شرمگین چند روز پیش که رفتم کیسه آشغالی رو بذارم سرکوچه مون از دور متوجه شدم که جوانی تا کمر توش آویزونه نمی‌دونستم چکار کنم دودل شدم که برگردم اما نمی‌شد. آروم نزدیک شدم خجالت می‌کشیدم کیسه رو بذارم که متوجه من شد سرشو کمی بالا آورد وسلام کرد من که شوکه و خیلی ناراحت شده بودم به چهره‌اش یک نظر کردم و جواب سلامش رو زیرآبی دادم. ازخجالت توی چهره‌اش منم غرق خجالت شده بودم نمی‌دونم چند قدم که دور شدم ازش چرا اشکم در اومده بود انگار اون من بودم تا خونه رسیدم های های گریه کردم .چرا یک جوون ١٨ ساله تو هوای گرم اینجا تا کمر باید تو سطل آشغالی باشه جای اون توی دانشگاه با بهترین امکاناته. .چرا به این وضع دچارشدیم که هیچ کاری هم جز اشک ریختن و ازغصه دق کردن آزمون نمیاد.حتی الآنم که دارم می‌نویسم اشکام جاری شده. کاش فریادرسی می‌رسبد.کجاست فریادرس ما ایرانیان بر گنج نفت و طلا  نشسته و برخاک ذلت نشسته. کجاست فریادرس‌مان. کی می‌رسد یاران.کی می‌رسد…

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.