برای تو که دیگر نیستی، اما همیشه در قلبم و با منی.
شعر شب یلدای من ۳۰.۹.۱۴۰۲
در «بامن بنویس۲۳:۴۰ دانیال مرادی»
موضوع: «رابطه من با اشیا یا افراد یا مفهوم»
امشب بیشتر از پارسال
برایم یلدا نبود
دلم گرفته.
دلم گرفته.
دلم گرفته.
احساس میکنم هر لحظه تنهاترم.
مادرم سخت بیمار و نحیف،
شاید از آنروست.
وقتی چشمهای کمفروغش را مینگرم،
دلم فشرده میشود.
وقتی پوشکاش میکنم
دستانم میلرزد از ضعف او
و شاید از ضعف و رنج خود.
وقتی بلندش میکنم تا آب بنوشد
لرزش دستاناش دلم را میلرزاند
وقتی برای شستناش تا حمام دستم را زیر بغلاش میگذارم
لمس استخوانهای بیرون زده اش
دلم را میلرزاند.
غمگینم میکند،
چون کودکی بیپناه و نحیف شدناش
وقتی دعایام میکند پشتام میلرزد که مبادا...
اما من نیز او را امشب دعا میکنم.
دعای بازیافتن سلامتاش
دعای دوباره فربه شدناش
دعای مثل گذشته با اشتها غذا خوردناش
مثل گذشته با من سر میز غذا نشستناش
مثل گذشته لبخند زدناش
مثل گذشته بدون لرزش لبها حرف زدناش
مثل گذشته درخشیدن چشمهای خاکستری روشناش
مثل گذشته ایراد بیجا گرفتناش
مثل گذشته غرولند بیهوده کردناش
مثل گذشته حرص دادنام
مثل گذشته بیمحل کردنام
مثل گذشته با صدایی دلنواز نصیحت کردنام
مثل گذشته مهربانانه راهنمایی کردنام
مثل گذشته…
آیا آن روزها دوباره تکرار میشود؟
یا برایم حسرت میشود؟
دعا میکنم تکرار شود، نه حسرت
حسرت را پس میزنم
حسرت را پس میزنم
تا تکرار خوبیهای تو، جانشیناش شود.
طلب تکرار میکنم.
طلب تکرار تو مادرم
تکرارت را میخواهم
دوباره از دل و از جان.
تکرار برآورده شدن خواستهام
تکرار باز یافتنات مادرم.
یکشنبه ۱۳ اسفند ماه ۱۴۰۲
#مهناز_روحانی
#مادر
#شب_یلدا
#با_من_بنویس
3 پاسخ
خوشحالم که به سایتتون آمدم و مطالبتونو خوندم. موفق باشی. مهناز زیبا.
سلام و درود بر گلی جان نازنینم متشکر عزیزم لطف کردی.و سپاس از کامنت زیبات عزیزدلم
متشکر از لطفت گلی نازنینم. خیلی لطف کردی عزیزجانم که نظرتو گفتی.