فیلم «درخت گلابی وحشی»
(The Wild Pear Tree)
نوری بیلگه جیلان
.
در فیلیمیوم به دنبال فیلمی میگشتم که با این فیلم مواجه شدم چون از فیلم ( روزی روزگاری در آناتولی که مرورش را نیز گذاشتهام) دیده بودم خوشم آمده بود. امشب پنجشنبه ۲۳ فروردین دیدمش. مدت فیلم ۱۸۷ دقیقه و خیلی طولانی است.
مراد جمجیر نقش ادریس پدر سینان را بازی کرده که در این نقش میدرخشد.
سینان نمیخواهد مانند پدر شود چون او معلمی است که عاشق قمار است و زندگیشان را بر باد داده است و مادرش کارت بانکیاش را از او گرفته است تا زندگیشان سختتر از این نشود.
صحنه شروع فیلم با ورود سینان به روستا آغاز میشود که طلا فروش جلویش را میگیرد و گرفتن دو سکه طلا را به او یادآور میشود که به پدرش بگوید. و وضعیت پدرش را به خوبی به نمایش میگذارد.
فیلمی آرام و پرسکون و در کشاکش باغ و جادههاست. آنچه جیلان برای به تصویر کشیدن زندگیمان و گاه به نمایش گذاشتن به دوش کشیدن رنجهامان با پاکشان راه رفتن است را به خوبی به نمایش میگذارد.
صحنهای که دختر همکلاسیاش را میبیند و عشوهگری دختر در جلب او نمایشگر وضعیت دختر است که بعد صحنه عروسی او با فرد دیگریست و متهم به رابطه با دختر از جانب عاشق دلخسته دختر است که ناکام مانده و او کتکش میزند.
وقتی دوربین جیلان از نمای بالا و در میان برگهای درختان، رابطه سینان و خدیجه را نشان میدهد، ما عشقی نافرجام را میبینیم که بیشتر لکه تنهایی دیگری را بر وجود سینان حک میکند تا اینکه فقدان عاطفی او را پُر کند. برگهایی که میریزند و دوربینی که در عمق این لحظات نفوذ میکند (همچون برگ ریزان روزی روزگاری در آناتولیا)، تا شاید یادآور گذر زمان باشد که بزرگترین دریغ است. حال سینان با زخمی بر لب و کمی بعدتر با زخمهای دیگری از جانب رقیب عشقیاش، چهرهای دردمندانهتر به خود میگیرد که در راستای پختگی و تغییرات درونی او در این مسیر است. مسیری که در طی آن با هر قشری هم کلام میشود. با هر عقیدهای به بحث مینشیند تا شاید همزمان با عمیقتر شدن نگرشش به هستی، جای خالی کتاب چاپ نشدهاش را با گفتمانهایش پر کند. شاید با کلام بتواند در عقیده نویسنده متظاهر و مشهور شهر رخنه کند و نگاه سرشار از غرورش را به یادش بیاورد. شاید با کلام بتواند آدمهای مذهبی و ریاکار روستا را متوجه حقیقت وجودشان کند.
چند بار به دلایل مختلف زخمی شدنش در عین بیگناهیاش نشان از زخم خوردن های او در جامعه از جانب اطرافیانش است.
اما موضوع فیلم پرکشش است و چون از نظر فرهنگی شبیه هستیم و سینان قهرمان داستان فارغالتحصیل جوانی است که برای چاپ کتابش پول ندارد و در جستجوی جایی برای چاپ کتابش است و ارگانهای دولتی او را رد و به فرد خیری ارجاع میدهند و با کشورمان همخوانی دارد فیلم را برایم جذابتر کرد و شاید علتی شد که تا پایانش را ببینم. تا مقایسه ای فرهنگی داشته باشم به هر حال جامعهشناسی و شم جامعهشناسانه ام همه جا حتی در فیلم دیدن به کار است.
سینمافا- میکائیل خسرویان- آدم از جنس خودش خارج میشود، روح از جسم فرا میشود، گُلی خار دار ارمغان میآورد برای رسیدن به آب؛ برای آب دادن به درخت گلابی تا آبادانی وارد آبادیِ دور افتادهی آنها شود.
درخت گلابی وحشی و یا با اسمی دقیق تر«Ahlat Ağacı» سر زدن به درون خود آدم است، خودِ خودت، مثل دیگر فیلم های نوری. چرا من جناب نوری بیلگه جیلان را نوری خطاب میکنم؟ پُر واضح است مثل فیلمهایش که با ما خودمانی رفتار میکند با ایشان خودمانی هستم و واکاویِ روحی خود را با او قسمت میکنم.
نوری قصد بر کنکاش درون انسانهای معمولیِ چند وجهی دارد که خود این چندگانگی شخصیت، باعث پیچیده شدن کار او شده است. از پیدایش خودِ او این روندِ ادامه دار و جدی، خود را نشان داده است.
سینان گرفتار زندان درون خودش شده. نه راه پس دارد و نه راه پیش. به تمام آدرس ها سر میزند تا خودش را پیش از هر چیزی پیدا کند. مسیر صحیحِ راه را که برود؛ سفر کرده است یا بماند سفر کرده است، نرود سوژهی دوره گرد است، برود سوژهی خوش خندههای بیکار در کوچه پس کوچه های در دِل ده.
سینان دقیقا آرزو دارد پدر خود شود با اینکه معتقد است پدر عقب افتاده و قدیمی فکر میکند و حتی همسرش «مادر سینان» از او رضایت ندارد، ولی همان ناگفتنیها باعث طول این زندگی شده است؛ چون خود او دست پروردهی این دو نفر است.
آنجا که در دیالوگی خطاب به روحانی روستا و نظمی میگوید «هیچ کس نباید مثل برفی تازه خودش را خالص بداند». بار اولی نیست که جیلان دیدگاهش را نسبت به اینگونه آدمها در فیلمهایش اعلام میکند.
در Uzak یوسف و محمود منتظر نشستهاند تا نماز جماعت تمام شود و سپس کار عکاسی خود را آغاز کنند و در درخت گلابی وحشی نیز از همان ابتدا آنها را بالای درخت، مشغول دزدانه میوه چیدن به ما معرفی میکند. در ادامهی یکی دیگر از بیانهای صریح جیلان در این فیلم، میتوان به این دیالوگ نیز اشاره کرد «ایمان نمیخواهد حقیقت را بداند».
جالب است که بسیاری از دیالوگهای سینان و روحانی را در نمای اکستریم لانگ شات از فضای روستایی که دود جاهلیت بر فرازش زبانه میکشد میشنویم. به نوعی میتوان چنین برداشت کرد که این اعتقادات در دل این روستا رخنه کرده است و صدای این آدمها به تنهایی در دل این فضا اهمیت بیشتری مییابد.
پس از این هم کلام شدنها سینان چارهای نمیبیند جز اینکه او هم مانند پدرش قمار کند. چاپ کتاب به بهای فروش ماشینش. کتابی که هرچند مادرش را خوشحال میکند اما این نکته تلخ را به ما یادآوری میکند که به راستی مادر چقدر سینان را درک میکند؟ یا پرسش تلخ دیگر اینکه به راستی در این جامعه چه کسی کتاب سینان را خواهد خواند؟
سینان یکبار دیگر به بهانه سربازی از روستا خارج شده و سپس بازمیگردد. اما این بازگشت با بازگشت ابتدایی فیلم تفاوتهایی کاملا مشهود دارد. سینان در هوایی مه آلود پای به روستایش میگذارد در حالی که دیگر خوش خیالی ابتدای فیلم را ندارد. در خانه هم دیگر خبری از پدر سرخوشش نیست. همانطور که انتظار میرفت مادر و خواهرش کتابهای انبار شده گوشه خانه را نخواندهاند. حال سینان که فکر میکند آدمهای اطرافش را به خوبی شناخته است و تصور میکند هیچ مخاطبی برای کتابش نخواهد داشت، به استقبال پدر سر چاه میرود.
وقتی در کیف پول پدر تکهای از رزونامه مربوط به خبر چاپ کتابش را پیدا میکند، به یکباره تمام تصوراتش درباره پدر به هم میریزد. مخاطبی که اینقدر به او نزدیک بوده اما سینان او را خوب نشناخته است. سینان مدام از اینکه شبیه او شود فرار میکرده اما کم کم شاید متوجه شود که شباهتهایش به پدر انکار نشدنی است. گویی جوهره زیست پدر در زندگی سینان هم جریان دارد. پدری که زندگیاش را قمار کرده و تنها همدمش یک سگ است (آن هم به گفته خودش تنها کسی است که او را قضاوت نمیکند!) به ناگاه از ذهن سینان عبور میکند و او را به گریه میاندازد. حال دیالوگهای صحنه آخر دیگر صرفا دیالوگهای سینان با پدرش نیست.
دیالوگهای سینان با مخاطب واقعی اوست که به تازگی او را شناخته است. نمیتوان با جرات گفت که سینان و پدرش یکی میشوند اما میتوان گفت که سینان پدرش را تازه شناخته است. حال وقتی که پدرش به تسلیم شدن اقرار میکند میتواند برای سینان دردناک و نپذیرفتنی باشد.
وقتی سینان میگوید: «پدر بزرگ، شما و من مانند میوههای درخت گلابی وحشی هستیم که عجیب و غریب هستند… ما به درد جامعه نمیخوریم» باید دید انتخاب سینان چیست؟ آیا مانند پدر پس از سالها تلاش و عجیب و غریب بودن تسلیم و ناامید میشود؟ اگر با این تصور ذهنی پیش برویم انتخاب سینان میتواند خودکشی در چاه باشد. اما اگر سینان با کلنگی به جان چاه بیفتد و ادامه دهنده راه پدر باشد با چه انتخابی روبرو هستیم؟ انتخابی از جنس امید و تسلیم نشدن؟ کدام واقعیت و کدام خیال است؟ شاید انتخاب با ماست. مزه میوه گلابی وحشی تلخ و شیرین است. پایان فیلم هم همین طور.
ادریس شاید پدر بودن را بلد نباشد اما «پدران دیگر» هم مثل آنچه که نشان میدهند نیستند.
چشمانِ مادرِ سینان میدرخشد وقتی که پسرش از او میپرسد چرا در سن پایین با پدرش ازدواج کرده؛ او تعریف میکند که وقتی همه فقط از پول حرف میزدند او در مورد رنگ طبیعت، در مورد برهها حرف میزده و چه زیبا هم صحبت میکرده. درواقع همه مدام دارند از پول حرف میزنند. از ابتدای فیلم اساسا حرف طلا بر سر زبانهاست. بیهوده نیست که سینان در اولین برخوردش در قصبه با مرد زرگر روبرو میشود. همه مدام در مورد اینکه چه کسی چهقدر طلا به دیگری قرض داده یا چه کسي در عروسی یکی چه طلایی به او هدیه داده حرف میزنند. خدیجه، دختر جذاب که میان مردان قصبه طرفدار دارد هم از افکار، خیالات و آرزوهای دورودراز خود که اتفاقا باعث خاص بودنش بوده دست کشیده و پذیرفته همچون دختری معمولی با یک طلافروش ازدواج کند. با اینحال مادر سینان که به خاطر بیپولی در خانه بدون برق مانده، میگوید: «حتی اگر عقل الانم را داشتم باز با ادریس ازدواج میکردم.»
امیدوارم از تماشای این فیلم لذت ببرید.
منبع:
Cinemafa.com
Zoomg.ir
Namava.ir