پلهای مدیسن کانتی (به انگلیسی: The Bridges of Madison County) نام فیلم درامی است که در سال ۱۹۹۵ به کارگردانی و بازیگری کلینت ایستوود و مریل استریپ بر پایهٔ رمانی با همین نام از رابرت جیمز والر ساخته شد.
منبع
ویکیپدیا
این فیلم را در تاریخ ۴شهریور ماه دیدم اما نقدش را فراموش کردم بنویسم تا امروز که در لاهیجانم ناگهانی تصمیم به نوشتنش گرفتم.
اگر فیلم را ندیدهاید پیشنهاد میکنم حتما ببینید.
“پلهای مدیسون کانتی” محتوایی بسیار عمیق دارد. محتوایی که به طور کلی در تقابل تنگناهای زندگی خلاصه میشود. تنگناهایی که هر کدامشان به تنهایی ظرفیت تبدیل شدن به یک فیلم بلند داستانی را دارند اما در “پلهای مدیسون کانتی” توامان مورد استفاده قرار میگیرند. وقتی بسیاری از رویاهایمان تا ابد رویا میمانند. وقتی میخاهیم زندگی کنیم برای لذت بردن اما زندگی میکنیم برای زندگی کردن. وقتی در عین تعهد به همسرت دوباره عاشق میشوی و اگر عشقت را رها کنی گویی که خودت را نیز رها کردی و اگر عشقت تحقق یابد خانوادهات (کسانی که به آنها تعهد داری) را رها کردی و مرتکب خیانت شدهای. آنجاست که مجبوری ایثار کنی و آنچه که دوست داشتهای (و بدست آوردهای) را رها کنی تا (در راه حفظ تعهدت) آنچه که پیش از این بدست آوردهای (و دوست نداشتهای) را دوست داشته باشی. با این حال از آنجایی که قدرت انتخاب داری میتوانی از پل ها عبور کنی تا به رویاهایت برسی. حتی میتوانی پلهای پشت سرت را منفجر کنی تا دیگر مجبور نباشی به عقب برگردی. اما اگر پشیمان شدی چه میکنی؟ اگ رویاهایت آنگونه که میخاهی نبودند چه میکنی؟ چه تضمینی هست که زندگی دوباره بازیات ندهد؟ اگر آنچه که دوست داشتهای (و بدستش آوردهاای) را دیگر دوست نداشته باشی چه میکنی؟ آنگاه است که آنچه دوست داشتهای را بدست آوردهای (موهبتی که بسیاری از آن محرومند) اما مجبوری برای حفاظتش رهایش کنی و دوباره آنچه که بدست آورده بودی را دوست داشته باشی و آنگاه است که درمییابی چقدر این زندگی مرموز است.
شخصیت پردازی در “پل های مدیسون کانتی” فقط و فقط تابع نشانههای شخصیتی و قصههایی که برای شخصیتها تعریف میشوند نیست. بازی های خوب این فیلم (خصوصا بازی عالی مریل استریپ و بازی بسیار خوب کلینت ایستوود) در دادن بار شخصیتی به شخصیتهای فیلم و در نتیجه هموار کردن راه شخصیت پردازی نقش بسیار موثری دارد. مریل استریپ برای چندمین بار توانایی خارق العادهاش را در گرفتن میمیک های لازم-بازی زیرپوستی-برخورداری از حس مورد نیاز-فن بیان و… به رخ می کشد. به شخصه در اینکه آیا بازیگر دیگری هم می توانست فرانچسکا را اینگونه عالی بازی کند تردیدی اساسی دارم.
فیلم محتوایی بسیار عمیق دارد. که به طور کلی در تقابل تنگناهای زندگی خلاصه میشود. تنگناهایی که هر کدامشان به تنهایی ظرفیت تبدیل شدن به یک فیلم بلند داستانی را دارند. وقتی بسیاری از رویاهایمان تا ابد رویا می مانند. وقتی می خواهیم زندگی کنیم برای لذت بردن اما زندگی میکنیم برای زندگی کردن. وقتی در عین تعهد دوباره عاشق میشوی و اگر عشقت را رها کنی گویی که خودت را نیز رها کردی و اگر عشقت تحقق یابد خانوادهات (کسانی که به آنها تعهد داری) را رها کردهای و مرتکب خیانت شدهای. آنجاست که مجبوری ایثار کنی و آنچه که دوست داشتهای (و بدست آوردهای) را رها کنی تا (در راه حفظ تعهدت) آنچه که پیش از این بدست آوردهای (و دوست نداشتهای) را دوست داشته باشی. با این حال از آنجایی که قدرت انتخاب داری میتوانی از پل ها عبور کنی تا به رویاهایت برسی. حتی میتوانی پلهای پشت سرت را منفجر کنی تا دیگر مجبور نباشی به عقب برگردی. اما اگر پشیمان شدی چه میکنی؟ اگر رویاهایت آنگونه که میخاهی نبودند چه میکنی؟ چه تضمینی هست که زندگی دوباره بازیات ندهد؟ اگر آنچه که دوست داشتهای (و بدستش آوردهای) را دیگر دوست نداشته باشی چه میکنی؟ آنگاه است که آنچه دوست داشتهای را بدست آوردهای (موهبتی که بسیاری از آن محرومند) اما مجبوری برای حفاظتش رهایش کنی و دوباره آنچه که بدست آورده بودی را دوست داشته باشی و آنگاه است که درمییابی چقدر این زندگی مرموز است.
نقطه قوت فیلم پل های مدیسون کانتی (The Bridges of Madison County) فیلمنامه قدرتمندی است که با اقتباس از رمانی با همین نام نوشته رابرت جیمز والر نوشته شده است. به نظر می رسد تاثیری که رمان بر روی خوانندگان دارد چندین برابر کاری است که فیلم انجام می دهد. یکی از دلایل این امر بخش هایی است که کاملا عاطفی و ذهنی است و هر خواننده ای می تواند آن صحنه ها را آن گونه که دوست دارد تخیل کند. به عنوان مثال احساسات جنسی فرانچسکا بسیار عمیق است و لزوما با نشان دادن قطرات آبی که از دوش حمام سرازیر می شود بازنمایی نمی شود. کلینت ایستوود نیز این امر را به خوبی می داند و در این صحنه با استفاده از صدای مریل استریپ روی فیلم (Voice-over) احساسات او را بیان می کند. همچنین می توان به نقطه عطف داستان (لحظه ای که فرانچسکا می خواهد در ماشین را باز کند) اشاره کرد که احتمالا خواننده آن را چندین بار می خواند، بر روی آن مکث می کند و گزینه های مختلف را در ذهنش مرور می کند. همه این گزینه ها برای بیننده فیلم ظرف چند ثانیه و تنها از زاویه تنگ دوربین باید شکل بگیرد. نکته دیگری که در ارزیابی فیلمنامه ممکن است تاثیرگذار باشد، سرنوشت فرزندان فرانچسکا در انتهای فیلم است. هر دوی آنها شدیدا تحت تاثیر وصیت نامه مادرشان قرار می گیرند و هر یک به شکلی مختلف تصمیماتی جدی در زندگی خود می گیرند. یکی از آنها به سوی خانواده باز می گردد و تصمیم نهایی مادرش را تقلید می کند و دیگری تصمیم به سفر و جدایی می گیرد. البته این تنوع تصمیمات نشان دهنده نسبی بودن نکته آموزنده فیلم است که گاهی ماندن خوب است و گاهی رفتن. اما به نظر می رسد اندکی اغراق در آن وجود دارد. اینکه هر دو فرزند چنین تحت تاثیر قرار بگیرند و زندگی شان را بلافاصله تغییر دهند کمی غیرواقعی و فانتزی است. شاید اگر این تصمیمات تنها به شکل یک ایده در قالب یک دیالوگ جلوه می کرد یا حداقل یکی از آنها ایده خود را عملی می کرد، با داستانی جدی تر روبرو بودیم. با این وجود این نکات نمی تواند ارزش های یک فیلمنامه قدرتمند را زیر سوال ببرد.
منبع
Classifilm.com
ویکیپدیا