تاریخچه طنز ادبی در ایران

دسته

«تاریخچه طنز ادبی در ایران»

 

طنز به عنوان یک نوع ادبی مستقل در ادبیات کلاسیک ما شناخته شده نیست و در گذشته طنز در آثار نویسندگان و شعرا بیشتر به شکل هجو و هزل نمود داشته است، به طوری که اغلب طنز و هجو و هزل به یک معنی به کار برده می‌شد هجو که شکل مبتذل طنز است ظاهراً به تقلید از شاعران عرب، در شعر فارسی راه یافت اما تولد حقیقی طنز در قرن های ششم و هفتم هجری در ادبیات صوفیه رخ داد؛ به طوری که حکایات طنزآمیز صوفیه هم چاشنی اجتماعی دارد و هم ذوق فلسفی. بیشتر شاعران این دوره، به نوعی در موضوع هجو و هزل و طنز، طبع آزمایی کردند؛ کار هجو و هزل در این دوره به جایی کشید که حتی، شاعران از استعمال کلمات رکیک و زشت ابا نمی‌کردند.

در قرن هفتم با حمله مغول به ایران شاعران و نویسندگان آگاه، بغض های گره خورده و نفرت خود را بیشتر به شکل هجو و هزل و طنز به رشته نظم و نثر کشیدند؛ در این دوره آثار انتقادآمیز و طنز جای هجوهای تند و الفاظ رکیک سال های قبل را گرفت و شاعران و نویسندگان با پرهیز از هجو و با دفاع از طنز، باعث جدایی این دو نوع از هم شدند و اهمّیّت تأثیر شیوه طنز در تعلیم و تربیت و مبارزه اجتماعی را به دیگران آموختند، تا اینکه عبید زاکانی با جسارت بیشتری، قدم در این مسیر گذاشت و تحولی عمده در معنی طنز به وجود آورد؛ به طوری که او برای بیان کاستی ها و ستم هایی که دستگاه حاکم علیه طبقه های محروم جامعه ایران اعمال می‌کرد زبان طنز و شوخی را برگزید و با این زبان به مبارزه ظالمان رفت و بعدها شاعران و نویسندگان به پیروی از عبید، آثار انتقادی طنزآمیز نوشتند.

با انقلاب مشروطه وضع کاملاً دگرگون شد؛ چرا که حوادث سیاسی و اجتماعی انقلاب مشروطه باعث رشد آگاهی های سیاسی و اجتماعی مردم و فراهم آمدن آزادی نسبی برای اظهار انتقادات و اعتراضات شد؛ ادبیات انقلاب مشروطه از نظر طنز و میزان هجو و تندزبانی سیاسی در تاریخ ایران بی نظیر است به طوری که در این دوران طنز کاملاً سیاسی شد و به صورت ابزار مبارزه سیاسی درآمد. در این زمان به سبب تغییراتی که در عرصه های سیاسی و اجتماعی پدید آمد، گرایش های ادبی و فرهنگی جدیدی به وجود آمد؛ از جمله اینکه عده ای به نگارش داستان کوتاه، به شیوه غربی تمایل نشان دادند، نویسندگان به سمت سبک شخصی حرکت کردند و نثر ساده و روان رواج یافت و حتی عده ای از نویسندگان، از زبان محاوره ای و نثر شکسته استفاده کردند و به سمت مردمی شدن ادبیات حرکت نمودند.

مهمترین و برجسته ترین مشخصه محتوایی نثر این سال ها، اعتراض و انتقاد و افشاگری است. تردید نیست که با انتشار مجموعه «یکی بود یکی نبود» در سال 1300 شمسی، یکی از مهمترین حوادث تاریخ ادبیات ایران روی داد.

دلیل اهمیت این مجموعه در این است که جمال زاده با آن برای نخستین بار داستان کوتاه را به معنی امروزی آن وارد ادبیات فارسی کرد و پاره ای از ساختارهای داستان کوتاه غربی را با سنت کهن داستان سرایی در ایران آمیخت.

اما به جرأت می توان گفت که صادق هدایت، بنیان گذار واقعی داستان کوتاه در ایران است.

او نخستین کسی است که صناعت داستان نویسی غربی را وارد ادبیات فارسی نمود؛ تأثیر داستان های او، بر داستان نویسان بعد از او بسیار عمیق بود و موجب تحول واقعی داستان نویسی در ایران شد و داستان نویسان ایرانی، هر کدام به نوعی باعث تحول وگسترش داستان نویسی فارسی شدند. با توجه به اینکه در دوران مشروطیت و پس از آن، داستان های کوتاه طنزآمیز طیف وسیعی از ادبیات داستانی را به خود اختصاص داده است و نویسندگان زیادی آثار متعددی در این زمینه خلق کرده اند؛ اما تاکنون تحقیقی که منحصراً و به طور کامل و جامع، به شرح و بررسی چنین آثاری بپردازد، وجود ندارد و پژوهش های موجود در این خصوص، به طور عمده فقط به جمع آوری و گزینش آثار و یا حداکثر به توضیحات اندک بسنده کرده اند ولی به نقد و بررسی همه جانبه علمی و ادبی نپرداخته اند، بنابراین بررسی همه جانبه طنز به عنوان یک نوع ادبی دقیق و موثر، در ادبیات معاصر فارسی و یافتن جنبه های طنز در داستان های کوتاه معاصر و تحلیل ساختاری و مفهومی آنها و درک اهداف طنزپردازان و مقایسه شیوه های طنزپردازی این نویسندگان، امری لازم به نظر می رسد.


اگر وجهه اجتماعی طنز و شوخ‌طبعی را در نظر بگیریم، شرایط اجتماعی و


سیاسی جامعه بر نحوه بیان طنز تأثیر فراوانی دارد. در جوامعی که حکومت به شیوه استبدادی است، حاکمان و کارگزاران حکومتی تملق و چاپلوسی را بیشتر می‌پسندند تا نقد و انتقاد را ولو اینکه در جامه شوخی و طنز باشد زیرا انتقاد به دنبال سازندگی و اصلاح است که در چنین حکومت‌هایی به هیچ‌وجه پسندیده و مطلوب نیست.

قبل از انقلاب مشروطه، دولت‌های حاکم در جامعه ایرانی چنین ویژگی‌ای داشتند به همین دلیل انتقاد سیاسی و اجتماعی در جامه طنز بسیار کم است. به طور کلی طنز در این زمان‌ها به عنوان یک نوع ادبی شناخته نمی‌شد، هرچند در اشعار و نوشته‌های برخی از شاعران و نویسندگان همچون سعدی، ‌حافظ، عبید، ابن‌یمین و… به اشعاری انتقادی با چاشنی خنده برمی‌خوریم اما آن‌ها نام طنز بر آن نمی‌نهادند و آن را نوعی مستقل از انواع ادبی محسوب نمی‌کردند.

در گذشته به علت عواقب ناخوشایند اعتراض و انتقاد، این کار یا در هنگام تغییر حکومت‌ها صورت می‌گرفت که دیگر قدرت مجازات نداشتند یا اغلب سعی می‌شد انتقاد جنبه کلی و عمومی یا فلسفی داشته باشد تا منتقدان ضمن ایجاد تنبه، از انتقام و خشم در امان بمانند. از زیبا‌ترین شکل‌های انتقاد، حکایات طنزآمیز صوفیه است که با وجود چاشنی اجتماعی بیشتر ذوق فلسفی دارد. در این‌گونه آثار و در آثار بزرگانی چون سعدی، مولوی، حافظ و عبید زاکانی طنز و هزل زمینه‌ای است برای بیان رندانه آلام بشری و زهرخندی بر مسائل اجتماعی.

در این دوران بین انواع شوخ‌طبعی، هزل و هجو رایج‌ترین اشکال بودند. مهم‌ترین دلایل آن هم یکی وابستگی اغلب شاعران به حکومت‌ها و ارتزاق آنان از این طریق و دیگر جنبه غیرانتقادی و شخصی داشتن این دو نوع بوده است که خطری را متوجه حکومت‌ها نمی‌کرد.

شاعر یا نویسنده‌ای که برای امرار معاش خود را به دربار وابسته می‌کرد، چاره‌ای جز مدیحه‌گویی و ارضا و تشفی خاطر صاحبان زر و زور نداشت. به همین دلیل عنصرالمعالی قابوس‌بن‌وشمگیر می‌نویسد: «اما بر شاعر واجب است از طبع ممدوح آگاه بودن و بدانستن که وی را چه خوش آید، آنگه وی را چنان ستودن که وی خواهد که تا نگویی که خواهد، ترا آن ندهد که تو خواهی.»

همچنین دلسوزانه نصیحت می‌کند:
«… هرچند عزیز باشی از خویشتن‌شناسی غافل مباش و سخن جز بر مراد خداوند مگوی و با وی لجاج مکن که هرکه با خداوند خویش لجاج کند پیش از اجل بمیرد که با درفش مشت زدن احمقی بود.»

هجو شخصی جریان غالب بر ادبیات مطایبه‌آمیز قبل از مشروطه است و در دوره‌هایی که نابسامانی اجتماعی و اخلاقی و ناتوانی حکام در شناخت سره از ناسره در عرصه ادب و فرهنگ شدید‌تر بوده رواج بیشتری یافته است. در این میان استقبال ارباب قدری از هجو نیز در رواج آن مؤثر بوده است تا آنجا که برخی پادشاهان، شاعران درباره خود را به دشنام‌گویی علیه یکدیگر برمی‌انگیختند. «هجو از‌‌ همان آغاز برای خدمت به ارباب قدرت، تحقیر رقبا و ترغیب ممدوحان به اعطای صله و پاداش و ترغیب توانگران بی‌عنایت به ندادن پاداش، به کار رفت.»

اغلب صاحبنظران، طنز سیاسی و اجتماعی امروزی را محصول انقلاب مشروطه می‌دانند که با تحولات خاص خود زمینه‌های طنزنویسی را به وجود آورد. در پی تحولاتی که در اثر انقلاب مشروطه به وقوع پیوست و با آزادی بیان نسبتاً زیادی که به وجود آمد، طنزنویسی نیز رواج فراوانی یافت. طنز از نظر قالب و محتوا نسبت به دوره‌های پیش تحولی اساسی یافت و کارکرد سیاسی – اجتماعی و توجه به مردم از ویژگی‌های اصلی آن در این دوره شد. بسیاری از نویسندگان و شاعران ترجیح دادند مطالب خود را در قالب طنز بیان کنند. به همین دلیل موضوع اشعار این دوره به نحو بی‌سابقه‌ای اجتماعی و سیاسی شد.

«سبک طنز این دوره از دو نظر مهم و جالب‌توجه است: نخست اینکه هم مضمون و موضوع آن نو است زیرا انتقادی و اجتماعی است و هم نحوه بیان آن تازگی دارد. دوم اینکه ادبیات کهن ما در مقایسه با ادب اروپایی در زمینه طنز چندان قوی نیست اما در دوره مشروطه به همت شاعران و نویسندگانی همچون نسیم شمال، ایرج میرزا، دهخدا و بعد‌ها جمالزاده و هدایت این ضعف تا حدی جبران شده است.»

بنابراین از دوره مشروطه به بعد، طنز به عنوان یکی از ابزارهای مؤثر بیانی به کار رفت و به عنوان یک نوع ادبی شناخته شد.

عناصر طنز
برای شکل‌گیری هر طنزی چند عنصر لازم است: طنزنویس، خواننده، موضوع یا آماج طنز، نسبت‌هایی که بین این عناصر پدید می‌آید و شکل و زبان اثر طنزآمیز تعیین‌کننده ارزش‌های زیبایی‌شناختی، فکری و اخلاقی آن است.

با توجه به تعریف از طنز، باید گفت طنزنویس هنرمندی است معترض، منتقد، اصلاح‌طلب و آرمان‌خواه که جهان‌بینی و نحوه نگرش او به مسائل تأثیر مهمی در موفقیت و مؤثر بودن طنز او دارد.

طنزنویس همواره در موقعیتی بر‌تر از آماج طنز‌هایش قرار دارد. آگاهی او به حماقت و شرارت‌های هم‌نوعانش وی را وامی‌دارد تا دیگران را نیز آگاه کند. در حقیقت طنز حاصل صمیمیت و خودمانی بودن شاعر یا نویسنده طنز با خواننده و متن است. یحیی آرین‌پور معتقد است: «قلم طنزنویس کارد جراحی است نه چاقوی آدمکشی. با همه تیزی و برندگی‌اش، جانکاه و موذی و کشنده نیست بلکه آرام‌بخش و سلامت‌آور است. زخم‌های نهانی را می‌شکافد و می‌برد و چرک و ریم و پلیدی‌ها را بیرون می‌ریزد.

عفونت را می‌زداید و بیمار را بهبود می‌بخشد. گاهی خنده و شوخی گذران و خفیف و زاییده نقص‌ها و اشتباهات کوچک و بی‌اهمیت است و زمانی تلخ و زهرآگین و ناشی از عیوب و مفاسد و گمراهی‌هایی که مقام اخلاقی طبیعت بشری را تنزل می‌دهند. پس هرچه مخالفت نویسنده و بغض و کینه او نسبت به حوادث زندگی شدید‌تر و قوی‌تر باشد، به‌‌ همان نسبت طنز کاری‌تر و دردناک‌تر می‌شود و از شوخی و خنده ساده و سبک به مرتبه اعلای آنکه‌‌ همان «طنز واقعی» باشد، نزدیک‌تر می‌گردد.»

طنزنویس با تیزبینی و توجه عمیق به مسائلی که دیگران از کنار آن بی‌اعتنا گذشته‌اند، می‌کوشد شعور مردم را متوجه دردهایی کند که گریبانگیر آنان است.

بنابراین بیدار و آگاه ساختن مهم‌ترین مسئولیت طنز‌پرداز است که این کار را با نیشخند و مضحکه‌ و شیوه بیانی ظریف انجام می‌دهد تا انتقاد او سازنده و بهبودگر باشد تا نسل بشر را بتواند از هرگونه جبر و فشار رهایی داده و به بازیابی تمامیت وجود خویش دعوت کند.

لونا چارسکی معتقد است طنز‌پرداز وقتی مخاطب را در مقابل پلشتی می‌خنداند قادر است این را القا کند که پلشتی حقیر و ناتوان است و مرتبت اخلاقی مخاطب از لحاظ اخلاقی فرا‌تر از آن.

همان‌طور که هر طنزی از یک‌سو ویران‌ می‌کند و از دیگر سو با نشان دادن حقیقت، آن‌گونه که هست، انسان را وامی‌دارد تا روی ویرانه‌های پیشین طرحی نو بسازد، طنز‌پرداز نیز «آنچه را که رنگ بی‌عدالتی و عدم تناسب دارد، می‌کوبد و به جای آن تلاش می‌کند تا دنیایی سراسر عدالت و برابری ایجاد کند.»

طنزنویسی به فرد فرصت می‌دهد تا به عنوان یک مصلح مطرح شود و حمله و تعارض خود را که ممکن است انگیزه‌های گوناگونی سبب ایجاد آن شده باشد، موجه جلوه دهد به همین دلیل صداقت طنزنویس از معیارهای مهمی است که به پایداری طنز او کمک می‌کند. اگر طنزنویس نتواند خوانندگان خود را در ناپسندبودن چیزی با خود هم‌عقیده سازد، نه‌تن‌ها طنز او تأثیری نخواهد بخشید بلکه در درازمدت وبال گردن وی خواهد شد.

بنابراین مسئولیت طنز‌پرداز حساس است، ‌ چون اگر مردم‌‌ همان عیوبی را که او نکوهش می‌کند، در خود وی یابند، به ریاکاری و بی‌صداقتی متهم خواهد شد. باید به آنچه می‌گوید باور داشته باشد یا حداقل خوانندگانش را قانع کند که آنچه می‌گوید باور دارد. به همین دلیل گفته‌اند: «طنز هنر ظریفی است و همیشه نویسنده طنز روی لبه تیغ حرکت می‌کند. اگر زیاده از حد طنز را جدی بگیری، تبدیل به دشنامنامه می‌شود و اگر زیاد سستش کنی، بدل به چیز مضحکی می‌شود که خواننده به جای آنکه به خاطر مطلب ارائه شده بخندد، به ریش خود نویسنده می‌خندد.»

و بالاخره اینکه برای حصول به مقصود، طنزنویس باید در نحوه بیان و انتخاب تعابیر و کلمات دقت کند تا بتواند مفاهیم موردنظر را به خوبی به خوانندگان منتقل کند.

در مقابل طنز‌پرداز خواننده است. خواننده نیز باید حس درک طنز را داشته باشد. برخی این حس را از ویژگی‌های اساسی انسان بافرهنگ می‌دانند. البته آگاهی از شرایط اجتماعی و فرهنگی و سیاسی هر جامعه در فهم طنز و دیگر انواع شوخ‌طبعی بسیار مؤثر است. به همین دلیل است که برخی از طنز‌ها و مطایبه‌ها وقتی ترجمه می‌شوند، جذابیت خود را از دست می‌دهند. به هر حال اگر خواننده نکته طنزآمیز را درنیابد، طنزنویس در برقراری ارتباط و تأثیر ناکام می‌ماند.

عنصر آخر مضمون است. طنزنویس در انتخاب مضمون و موضوع طنز محدودیتی ندارد. هر چیزی که مربوط به انسان و اجتماع یا حتی کل هستی باشد و هر آنچه که نتوان با آزادی به نادرستی و زشتی آن اعتراض کرد یا هر مسئله خشم‌انگیزی که با چاشنی خنده بتوان آن را تحمل‌پذیر‌تر و حل‌شدنی‌تر کرد، می‌تواند موضوع طنز واقع شود. خلاصه اینکه «سخن طنزآمیز سخنی است عام و رندانه که از زمین تا آسمان همه جا را می‌کاود و به هر کسی که لازم باشد، ‌ نیش می‌زند.»

 

طنز‌پرداز همواره دو گروه را هدف حمله قرار می‌دهد: زیردستان و زبردستان. لوچارسکی طنز را تیری می‌داند که هم به بالا و هم به پایین پرتاب می‌شود. مسئله مهم این است که چه چیزی هدف حمله طنز‌پرداز قرار گیرد زیرا آماج طنز شکل‌دهنده مفهوم و موضوع آنند. لحن طنز با توجه به موضوع آن حالات مختلف به خود می‌گیرد.‌گاه تند و دریده و زننده است، ‌گاه جسارت‌آمیز و گستاخانه. زمانی تلخ و تأثرانگیز است و زمانی ملایم، پوشیده، دوستانه و سازنده.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *