روز نهم چالش وبلاگ‌نویسی

تمرین چالش نپاهش روز اول 

دارد می‌آید آرام و متفکر. از وقتی جوان و سرحال و موهایش شبق‌گون بود می‌شناسمش. اکنون گرد پیری بر موهایش نشسته و پوست صاف و سفید روشنش چروک برداشته و کمی تیره‌تر گشته. قدبلند و لاغراندام بود اما موهایش که به سفیدی گرایید کمی چاقتر شده ولی تمیز و اطوکشیده و مرتب بودنش همیشگی‌است. تنها همدمش همسر ریزنقش و ظریف و زیباروی اوست که گاه وقتی بسیار دلتنگست  با سینی‌چای که با قندانی از نقل و کشمش و گلدان کوچکی که با گل تزیین شده یا با انواع میوه‌جات فصل کنارش می‌نشیند  و از او دلجویی و راه حل مشکلش را پیشنهاد می‌دهد و گاه در سکوت همدم غمش می‌شود. بسیار دوستم دارند این را کاملا می‌دانم. بر احساساتشان با احساسات متقابلم واقفم. با آنهاهر روز نفس و قد کشیده‌ام. وقتی غمگین می‌شود غمگین و شادی اش در وجودم جاری می‌شود. کلا در وجودشان عشق و محبت موج می‌زند مگر روزهایی که غمگین‌اند یا مشکلی دارند که اخمهایشان در هم شده، گاه ساعتها در سکوت بر تخت مفروش شده با قالی پر نقش و نگار و زیبای کرمانشان می‌نشینند و گاهی با فنجانی چای که همسرش می‌آورد تن خسته‌اشان را به ‌آسایش جاری در باغچه سرسبز و سرشار از گل‌های دست پرورده‌اشان می‌سپارند. اما  او زمان‌هایی که در تنهایی آرام لب به سخن می‌گشاید و گویی با من درددل می‌کند چون مرا همدمش می‌پندارد غرق در شادی می‌شوم هرچند فقط درهنگام رنجش‌ها یا رنج‌هایش با من سخن می‌گوید اما چون مرا دوستی نزدیک بخود می‌پندارد شاد و غرق در مهری بی‌پایان نسبت به خود می‌کند. شاید او نداند که من به تمام غم‌ها و دردهایش واقفم و با او اشک‌ها ریخته‌ام. اما من تمام محبتش را با سیب‌های درشت  و قرمز و خوش‌عطر و خوش‌طعمم جبران می‌کنم.

#چالش_نپاهش