روز چهاردهم وبلاگنویسی
چالش نپاهش روز ششم ١٢ مرداد١۴٠٢
میز من
کنار پنجره حفاظکشیده با توری نازک سفید رو به کوچه نشسته و محو صدای پرندگان روی درخت سر به فلک کشیده و پیر همسایهام. به محض طلوع آفتاب آنچنان نغمه سحرآمیزی سر میدهند که برایم هوشرباست. پشت میزم با خودکار کانوی آبیرنگ در دست نشستهام. مقالهای را باید تحویل دهم اما حواسم در پی مقالهام نیست. ذهن بازیگوشم همراهم نیست. چشمم برجلد زرد پررنگ کتاب زبان زنده منوچهر انور ثابت مانده. به ماهی یک بار خواندنش میارزد. بعد از آن به کتاب نارنجیرنگ منشأت قائم مقام فراهانی مینگرم که تازگی شروعش کردهام، دانش نهفته در آن گاه مدهوشم میکند. بیتوجهی نسل جدید به آن برایم رنجآورست. کاش بجای رمانهای مزخرف خوانده میشد و یا در دبیرستان تدریس میشد. روی ردیف سوم کتابهایم مثنوی مولوی یار همیشگیام چشم دلم را مینوازد از دوره دبیرستان عاشق اشعارش شدهام و همیشه روی میزم است. درردیف چهارم راه هنرمند جولیا کامرون خودنمایی میکند از سال 81 که خریدمش ازبس ورقش زدهام فرسوده شده. صفحات صبحگاهی را که بهترین پیشنهاد رواندرمانگرانهاش است سالهاست با خود دارم و اثراتش را بر قلمم روزبروز بیشتر حس کردهام. ردیف چهارم اشعار فروغ در جلدهای مجزایش، هشت کتاب سهراب سپهری، آخر شاهنامه مهدی اخوان ثالث و کتابهای مختلفی از شاعران جدید و قدیمست. ردیف بعدی بوستان و گلستان و دیوان حافظ و شاهنامه است. عاشق کاریکلماتورم و سه هفته پیش مجموعه قلبم را با قلبت میزان میکنم پرویز شاهپور نیز میزم را آراسته است. دوستانم که میزم را میبینند گاه میگویند اینها را چرا در کنار میزت چیدهای، میزت شلوغ شده. آنها نمیدانند من بدون خواندن بیتی شعر یا جملهای از این کتابها در زمانی چون حالا که تمرکز ندارم یا ذهنم زخمخورده است روزم شب نمیشود و اینها برایم چه نوشداروی شیرینیست. جا دارد ساعتها برای داشتنشان شکرگزارباشم.
#چالش_نپاهش
@nepahesh