آیا شما هم مثل من عاشق سفرنامهاید؟ آن هم از نوع قجریاش؟
آن هم از عالیه خانم شیرازی؟
امروز در گوگل در حال سرچ برای مطلبی بودم که به «سفر نامه عالیه خانم شیرازی» هم اشاره شده بود که من آن را حدود یک سال پیش که «محفل قهوه قجری معین پایدار» برقرار بود از کتابخانه گرفته و خواندم اما چون در اوج بیماری مادرم بودم مرورش را ننوشتم. امروز که دیدمش آنقدر شیرین و خواندنی نوشته بود که خواستم اینجا بخشی از آن را بیاورم که هم خود داشته باشم هم کسانی که همذوق منند در شعفم از خواندناش شریک شوند دو سفرنامهی دیگر هم آن موقع خریدم و «خانم فردا کوچ است» را هم تا نیمه خواندهام اما با شدت گرفتن بیماری مادرم به پایانش نرساندم، که عکس آنها را هم میگذارم و از امروز در لیست خواندنیهایم گذاشتهام که پس از خواندن مرورشان را خواهم گذاشت. نکتهی قابل توجه در سفرنامههای زنان قاجار آن است که نظرات و احساسات و حال و هوایشان و جو موجود را هم مفصل مینویسند و این موارد حال و هوای سفرنامه را دلنشینتر و مفیدتر میسازد.
حال و هوای دوران قاجار را نمیدانم چرا دوست دارم. شاید یکی از زندگیهایم در آن دوران بوده است.
همشهری آنلاین- مریم ورشو: «چادر کردیم رفتیم تماشا» نام کتابی است که در قفسه سفرنامههای یکی از کتابفروشیها به چشمم میخورد. نام کتاب کافی است تا متوجه شوم نویسنده سفرنامه زن است. کتاب را از قفسه بر میدارم و شروع به خواندن مقدمه آن میکنم. «محمد ابراهیم باستانی پاریزی» درباره این سفرنامه نوشته است: «این سفر تماما معنوی و براساس سفرنامه بانویی است که صد و چند سال پیش از کرمان به حج مشرف شده. گمان کنم سفری دلپذیر باشد برای آنها که امروز ظرف دو سه ساعت خود را به خانه خدا میرسانند و حاجی سه ساعته میشوند». خب همین اظهارنظر پاریزی کافی است تا کتاب را بخرم. چون قرار است با زنی شروع به سفر کنم. بعد از خریدن کتاب دوباره به خواندن ادامه میدهم «مردان سفرنامهنویس هرکدام نکتهای را دیدهاند و یک تصویری را برای ما ساختهاند. بخشهایی از این تصویر خالی است. درست مثل پازلی که قطعهای از آن گم شده. سفرنامههای زنان از جهت همین جزییات گم شده در تصاویر مهماند». پس بانوی سفرنامهنویس ما یعنی «عالیه خانم شیرازی» به جزییات در سفر توجه داشته. جالب اینجاست در ابتدا قرار بوده «ولی خان» که در این سفر همراه عالیه خانم بوده این سفرنامه را بنویسد، اما ولیخان بهدلیل بیحوصلگی سفرنامه را ننوشت و به ناچار عالیه خانم شیرازی نوشتن آن را ادامه داد. خودش در سفرنامهاش به این موضوع اشاره کرده و گفته است «مجبور شدم لابد به این خط نحس نجس خودم شرح حالی بنویسم که یادگار بماند».
عالیه خانم در ۲۵ رمضان ۱۳۰۹سفرش را شروع کرد و من قرار است با او از گوشهای دنج در اتاقم مسیرطولانی سفرش را دنبال کنم.
پس با او بار سفر را میبندم تا در ایران حدود صد سال پیش چرخی بزنم. البته با او به زیارت عتبات عالیات هم خواهم رفت.
سفر از کرمان شروع میشود. وی درسفر به ازروئیه کرمان از ملخها میگوید «همه محصول آن جا را خراب کرده. بیچاره مردم، خدا رحم کند». با خودم میگویم همین چند وقت پیش بود که حمله ملخها در صدر اخبار کرمان قرار داشت. پس همیشه همین بوده.
از فکر این موضوع که بیرون میآیم و چند قدم دیگر با عالیه خانم همراه میشوم دلم کمی استراحت میخواهد، اما چه جایی بهتر از سایه درخت جم. همان جایی که عالیه خانم میگوید «وارد کشکوئیه شدیم. زیر درخت بزرگی منزل کردیم. میگویند درخت جم میوه سیاهی دارد به قدر سنجد، مزه انار میدهد». تا قبل از خواندن این سفرنامه نمیدانستم این درخت چیست.
جالب است بدانید میوهی جم در منطقهی ما هم (استان هرمزگان و شهرم بندرلنگه) هنوز موجود است البته بسیار کمیاب شده و کاش توجه بیشتری میشد و این میوهی مفید و مغذی بیشتر کاشته میشد.
چقدر گشت و گذار در ایران صد سال پیش با عالیه خانم کیف میدهد. بهخصوص وقتی از چیزهایی ناشناس و بیکاربرد در این زمانه میگوید. مثل گاوگرد یا همان چاهی که آب آن با گاو کشیده میشود. البته ایرانگردان حرفهای میدانند در جایی به نام «ورزنه» شخصی برای جذب توریست این آیین را احیا کرده است. عالیه خانم، اما به کاربرد گاوگرد درجایی به نام کربلایی قاضی اشاره میکند «اول آفتاب روز چهارشنبه رسیدیم به کربلایی قاضی. دهی است که تمام زراعت این ده به آب گاوگرد آب میشود. چرخی دارند و خیکی، اما به همان یک خیک آب بالا میآورند. زراعت تنباکوی زیادی دارند.» یا در جایی دیگر میگوید: «تمام این ده صدای چرخ گاوگرد بود». چشمهایم را میبندم تا شاید صدای گاوگردها را برای خودم بازسازی کنم.
من وقتی بچه بودم و حتی در دوران دبیرستان در باغهای تفریحی اطراف شهر که با پدرم و خانوادگی میرفتیم این گاوگردها را دیدهام و تا قبل از ماشینی شدن در این منطقه استفاده میشد. (الان که در حال نوشتن هستم احساس میکنم دختر بچه شده و با خواهر و برادرم در حال نظارهی گاوگردیم و صدای مادرم را میشنوم که فریاد میزند زیاد نزدیکش نرویم.)
هرچند در زندگی مدرن امروزی آبیاری قطرهای جایی برای چنین تصوری باقی نگذاشته است.
دوباره دنبال عالیه خانم راه میافتم. گویا خسته است و از راهها مینالد: «چه نویسم از ازروئیه تا منزل پیش رو چقدر راهها بد بود. کوه و کتل و گدارهای سخت و کوههای عجیب و غریب. آدمهایشان همه لباس سیاه، یک شلوار مشکی، پیراهن بلندی، مقنعهای روی سرشان انداخته، مردهایشان مثل هندوها لنگی به کمرشان بسته، لخت و برهنه». چقدر چنین پوششی در قیاس پوشش مردان امروزی سرزمینم برایم عجیب است.
همیشه دلم میخواست به هندوستان و بمبئی نیز سفر کنم، برای همین سفرنامههای گردشگران امروزی را به بمبئی دنبال میکنم. با عالیه خانم سوار کشتی میشوم. چقدر این کشتی حرکت میکند و مدام کج و کوج میشود، دارم بالا میآورم. البته که بانوی سفرنامهنویس ما هم دل خوشی از سفر با کشتی ندارد. «الهی خداوند دین واجب را از گردن همه دوستان ادا کند، ولی از راه خشکی. نه از کشتی که هیچ چیز برای انسان باقی نمیگذارد. نه نماز، نه عبادت، نه غذای پاک، همه نجس اندر نجس. تا کسی نبیند نمیفهمد». «همه متصل کلمه شهادت میگفتیم. یک دفعه جهاز چنان کج میشد که میگفتیم الان غرق میشویم».
نشر اطراف هر سه کتاب را در قطع جیبی چاپ نموده است که خواندنش را راحتتر ساخته است.
#خوش_,بخوانید
منبع
همشهری آنلاین
Atraf.it