# چالش_وبلاگ‌نویسی صد روزه  روز بیست و ششم

#چالش _نپاهش روز هجدهم سه‌شنبه 24مرداد1402

مادر

وارد اتاق پذیرایی که می‌شوی یک تخت کنار در متعلق به پدرم و روبرو و به‌موازاتش  تخت اوست . روی تخت بر دست چپش که رو به در است خوابیده. با دیدنم چهره سفید و تپلش با چشم‌های خاکستری روشن و گیرایش، لب‌های باریک و صورتی‌، بینی کمی گوشتالودش با لبخندی برلب از شادی می‌درخشد و دندانهای سفید و یک‌دستش را می‌نمایاند. می‌خواهد بلند شود. مانعش می‌شوم و در حالت خوابیده می‌بوسمش. موهای جوگندمی مدل گوگوشی‌ خوش‌فرمش را سال‌هاست که باخود دارد.

موهای خوش‌فرم و روشنم را از او به ارث برده‌ام و ملاحت چهره اش را. 

از وقتی به‌یاد دارم شب‌ها با دارو می‌خوابد و بیش از پانزده سال است که به‌علت کج شدن مهره ششم کمرش و به عصب سیاتیکش مایل شدن در رختخواب بستری است. 

فقط برای کارهای ضروری‌ از جایش بلند می‌شود. پدرم کارهای خودش و حتی ‌آشپزی می کند.   

کارهای دیگر خانه را من هر روز بعدازظهر که از سرکار برمی‌گردم و تا شب کنارشان هستم انجام می‌دهم. 

دکتر هر گونه حرکتی را چون خطر فلج‌شدنش را دارد منع کرده است. مادرم زن بسیار فعالی بود و پذیرفتنش برایش سخت بود اما چون عملش را هیچ دکتری به خاطر خطرش نپذیرفت ناچار به این نوع زندگی تن داد. 

همیشه بر تخت خوابیدن و هیچ جا نرفتن به عذاب الهی می‌ماند که حتی تصورش دشوار است. 

رادیو و تلویزیونش همیشه هر دو از وقتی به‌ یادم دارم با هم روشن است. در تمام مکان‌های خانه حتی توالت رادیویی روشن بود که  برنامه‌ای را از دست ندهد. 

به یاد دارم که همیشه وقتی مهمان داشتیم. من همه را خاموش می‌کردم تا کمی از آلودگی صوتی حاصل از آن نفس بکشیم. تا متوجه می‌شد، می‌گفت: کی خاموششون کرد و من به روی خود نمی‌آوردم.😉😃

@NEPAHESH

پیمایش به بالا