#چالش_صد_روزه_وبلاگ‌نویسی

روز صدم

نامه‌ای برای تو که دیگر نیستی اما در تمام روز هنوز با منی.

 

امروز روز از بی‌تو بودن، اشک ریختن و از با تو بودن اشک ریختنم بود. چرایش را نمی‌دانم اما از زمان بیدار شدنم صدایت در گوشم پیچید مثل روزهای آخر که مرتب برای با قاشق آب ریختن در دهانت صبح صدایم می‌کردی و من با شتاب می‌آمدم و گویا این آغاز یادآوری‌ات در صبح و در تمام طول روز بود و گریستن‌ام که اکنون نیز یادآوری‌اش اشک‌هایم را باز جاری نموده‌ است.

 

شاید علتش تنها بودنم در خانه‌ای باشد که نه سال در کنارت زیسته‌ام‌ و این که، با این که حالت بد بود فکر می‌کردم هنوز چند ماه دیگر کنارم باشی. نمی‌دانستم زودتر از حد انتظارم و چه راحت و بی‌صدا می‌روی.

 

صبوری یک عمرت را در لحظه‌ی رفتن ابدی‌ات باز هم با خود داشتی و همان‌گونه که غریبانه زیستی غریبانه نیز رفتی. در حسرت دیدن فامیل‌های‌ات سال‌ها فقط با تلفن ارتباط گرفتی، ولی دم نزدی.

 

ساعت ۳:۳۰ صبح ۱۷ دی ماه ۱۴۰۲ را هرگز فراموش نخواهم کرد, تو در تنهایی به آغوش مشتاق پدرم شتافتی که او را روز مرگش در تقویم‌ات که چند روز پیش در وسایل کشوی‌ میزت دیدم یادداشت نموده‌ای: «امروز روحانی سرور من و بچه‌ها به رحمت خدا رفت. منزل نویت مبارک برای او و غم عمیق برای من باشد. روحش شاد.»

روح‌تان شاد که اکنون هم در زمین کنار هم خفته‌اید و هم در آسمان با‌همید. باشد که آرامش شما و دعای‌تان شامل حال من و مایه آرامشم باشد.

#تمرین

#نو_نامه_نگاری

#برای_مادرم

#مهناز_روحانی

پیمایش به بالا