#چالش_صد_روزه_وبلاگ‌نویسی

روز نود و چهارم

اندر مزایای آلزایمر

 

جالب‌ترین خاطره‌مو امروز داشتم. از سه روز پیش یک نفر مرتب با سه شماره ناشناس هی زنگ زد.

ناگفته نماند که من خیلی مبادی آدابم و به شماره‌های غریبه هم جواب نمی‌دم.

چون اعتقاد دارم اگر آدم بافرهنگی باشه وقتی برای اولین بار زنگ می‌زنه قبلش باید پیام بده و در صورت اجازه طرف مقابل زنگ بزنه. و وقتی کسی اینو رعایت نمیکنه جواب نمی‌دم و در صورت استمرار تماسش بلاکش می‌کنم اما نمی‌دونم چرا این‌کارو نکردم.

ولی جوابش رو هم ندادم و اون طی سه روز ۶۳ بار زنگ زد.

امروز شدیدن عصبانی شده بودم. فقط گوشی‌رو برداشتم که بگیرمش زیر فحش.

صداشو که شنیدم با اون لحن مهربون قربون صدقه رفتنش، بیشتر عصبی شدم و داد زدم چه خبرته؟ باز شروع کردی؟

با صدایی لرزان و عذرخواه گفت:

ببخشید شنیدم مامانت حالش خوب نیس. خب خاله‌ی منم هست. مامانم نگرانشه. خیلی بی‌تابی می‌کنه واسه خواهرش. حتی می‌خواد بیاد ببیندش.

از تعجب شاخ در آورده بودم.

گفتم: مامانت نگران مامانمممممه؟

گفت: آره خیلی.

با تعجب پرسیدم، چرا؟ اون که دشمن خونی مامانم بود!

آروم گفت: آخه آلزایمر گرفته هیچی یادش نمیاد.

دهانم از تعجب باز مونده بود!
گفتم: اونوقت یادش میاد یه خواهر داره؟
گفت :آره حافظه‌اش هی می‌ره و میاد.

تازه امروز فهمیدم که آلزایمر درمان درد بدکردن‌های آدم بدهاست.

می‌دونستم خاله‌ام (مادر شوهرم) چشم دیدنم رو نداره.

اما به اصرار گوشی را از همسر سابقم گرفت و چنان مهربانانه احوالپرسی کرد که فکر می‌کردم کس دیگری است.

از صبح در این فکرم که مگر این که آلزایمر به فریاد آدم بدها برسه و گر نه هیچ چیزی یک آدم بددل و بدنهاد را به این سرعت و به این شکل فریبنده تغییر نمی‌ده. با من موافقید؟
جل‌الخالق.

لازم است این واقعه تاریخی روزش ثبت شود: به روز شنبه ۲.۱۰.۱۴۰۲

#یادداشت_روزانه
#مهناز_روحانی
#مزایای_آلزایمر

پیمایش به بالا