زندگی من

از پدری زاده بندرلنگه با تباری ترک قشقایی و مادری زاده تهران وبا تبار ترک افشار در آبادان زاده شدم  و تا چهار سالگی به علت کارمند شرکت نفت بودن پدرم در آنجا زیستم. از آبادان جز سرخوشانه دویدن های کودکانه در پرچین‌های خانه‌های سازمانی شرکت نفت چیزی در خاطرم نمانده است.
از  چهار سالگی تا دیپلم را در بندرلنگه گذراندم و چون شهرستان کوچکی بود و امکانات تفریحی نداشت و پدر و مادرم اهل خواندن و کتاب بودند من نیز کتابخوان شدم و حتی تمام کتابهای کتابخانه را در دوره دبستان و دبیرستان را در طی سال و قبل از اتمام سال تحصیلی می‌خواندم چون عاشق کتاب و تنها سرگرمی‌ام کتاب بود.
از کودکی خط و نقاشی‌ام خوب بود همیشه در مدرسه و بویژه روزنامه دیواری به همین خاطر فعال و در تمام مسابقات اول می‌شدم و دفاتری به یادگار داشتم. اردیبهشت ماه تا شهریور ماه سال ۱۳۹۴یک  دوره نقاشی مداد رنگی تا دوره‌ پیشرفته گذراندم و بدلیل علاقه‌ام شروع به کشیدن پرتره‌هایی از پدرم که تازه فوت شده بود و مادرم و پسرانم و….نمودم که عکسهایش را همین‌جا می گذارم.
پیجی هم در اینستاگرام از نقاشی‌هایم  و کاردستی‌‌هایم که شامل نقاشی گواش بر شیشه و نقطه‌کوبی بر ظروف و کیف چرم و پارچه‌ای و وسایل چرمی دارم که اگر دوست داشتید ببینید.

@naghashi.mahro

پیج دیگری نیز از معرفی کتابهایم و نویسندگی‌یم دارم که آدرسش را می گذارم.

@mahnaz.rouhanii

پس از اخذ دیپلم با بالاترین معدل در شهرمان قبول شدم و در رشته مهندسی عمران دانشگاه شیراز پذیرفته  شدم. بعد از یک سال به پیشنهاد مشاور بخش جناب کبگانی  که رشته‌ای‌ست که به درد دخترها و در جمهوری اسلامی بعد از فارغ‌التحصیلی کار برایت نخواهد بود به رشته پژوهشگری اجتماعی(معلمی) تغییر رشته دادم که بعد بسیار پشیمان شدم اما راه برگشتی نبود پس از آن ارشد روانشناسی و مدیریت و بنا بر علاقه‌ام دکترای انرژی درمانی و هیپنوتیزم را در تهران نزد دکتر آرام در موسسه تجسم خلاق درسال ۱۳۹۱ به پایان رساندم. اکنون مشاور و هیپنوتیزوری قدرتمندم.
وارد دانشگاه شدنم آغاز تغییراتم بود  چون بسیار درونگرا بودم و جدا شدنم  از خانواده و زیستن در خوابگاه برایم بسیار سخت بود هرچند برادرم که ‌سه سال از من بزرگتر و سال سوم رشته تاریخ در کنارم بود اما تنها در خوابگاه زیستن برای من که بسیار درونگرا بودم سخت بود اما در محیطی نو بودنم تجربیات شگفت‌انگیزی برایم به ارمغان آورد.
در خوابگاه زیستن تجربیاتی عالی درجهت دست کشیدن از بی‌اندازه محجوب و خجالتی بودنم و اجتماعی شدنم بود که به علت زیبایی و مورد توجه بودنم مزید بر علت بود اما نتایج خوبی درجهت رشد شخصیتم و بعلت رشته‌ام کنفرانس ها ی سرکلاس و تحقیقات میدانی درشهر برای درس‌های مختلف باعث شد انسان دیگری شوم .
ازدواجم پس از اتمام دانشگاهم با کسی که بسیار متفاوت بودیم  دومین چالش زندگیم بود که تجربیات گرانبهایی برایم به همراه داشت پس ازتولد دو فرزندم‌ و در سه سالگی  پسر دومم برای دبیری به اموزش و پرورش درخواست داده و مورد قبول واقع شد اما بنابر قانون دو سال در شهرستان باید تدریس می‌کردم. مرا به اوز فارس از توابع لارستان فرستادند که چون آنجا دبیر زبان را پذیرفته و به مرکز استان( شیراز) اطلاع نداده بودند مجبور به برگشت شدم که پسردایی پدرم جناب شفایی که خودش دبیر باسابقه‌ای بود راهنمایی نمود که برنگردم و گرنه کسی مسولیت اشتباهش را بعهده  نگرفته و اخراجت کرده و دیگراجازه استخدامت را نمی‌دهند و با یک روز تحقیق فیشور لارستان را پیشنهاد داد که البته دو ساعت با اوز فارس فاصله داشت و پسرعموهای پدرم آنجا ساکن بودند و من ظرف دو روز کار استخدام و شروع به کارم را ازنیمه دی ماه آغاز نمودم .
این جابجایی برایم تحولی عظیم به همراه داشت یک روستای دورافتاده با کمترین امکانات و نداشتن مهدکودک و هر روز با دو پسربچه شیطان سه و پنج ساله مسافتی طولانی را با کالسکه دونفره در جاده ای خاکی طی کردن‌ و در طی روز با آنها سرکلاس حاضر شدن و با حوادث و اتفاقات جورواجور مواجه شدن و رنج‌های زیادی را متحمل شدن و بعلت حفظ جان پسرهایم از خطرات آنجا  منجر به استعفایم شد.
اما سرآغاز تحولاتی در زندگیم بود و مرا طی دو سال  با سختی‌هایی که کشیدم و موفقیت بزرگی آنجا کسب نمودم.  با اینکه از دی ماه عازم کلاس شده بودم در پایان سال شاگردانم بین ۲۶ مدرسه راهنمایی اول شدند که در آن منطقه بی‌سابقه بود و تشویق نامه‌هایی صادر گردید. حتی باعث شد که وقتی پسرم سیامک بعلت نبودن مهد کودک با خود به مدرسه می‌بردم در آنجا گم شد و علت استعفایم شد. با استعفایم برای مدتی موافقت نشد اما چون جان پسرانم درخطر بود با صحبتهای که با رییس آموزش و پرورش نمودم قبول نموده و با استعفایم موافقت نمودند و به شیراز بازگشتم. اما تجربه بسیار خوبی برایم بود که درآینده و تصمیماتم تاثیرات شگرفی داشت. به راحتی می‌توانم بگویم از من انسانی ساخت که مهیای زندگی جدیدش می شد.

پیمایش به بالا