#چالش_صدروزه_وبلاگ‌نویسی

روز هفتاد و چهارم

تمرین نوشتن / روز دهم

تمرین امروز با لیلاس😍

تمرین امروز ادامه نویسی هست ولی باید ۵ تا کلمه‌ای که می‌گم حتمن توی متنتون باشه.
نزدیک سی‌سال پیش بود که…
کلمه‌های اجباری:
منحوس
تاسیده
قضاقورتکی
دبنگ
دمادم

✅دبنگ : کودن و احمق

✅قضا قورتکی: تصادفی، بی اساس

✅تاسیده: تیره، گرفته، خفه، سیاه سوخته

نزدیک به سی سال پیش بود که اون روز اون اتفاق منحوس مسیر زندگیمو تغییر داد.

خونه مادر بزرگم بودم و داشتیم با مادر بزرگم آش رشته می‌خوردیم و تلویزیون تماشا میکردیم ده سالم بود و تازه از مدرسه اومده بودم. زمستون سردی بود و صدای باد دمادم بیشتر می‌شد و من از سرما به بخاری چسبیده بودم. از بچگی خیلی سرمایی بودم. یهو صدای افتادن چیزی توی اتاق پدر بزرگ اومد مادر بزرگم صدا زد چی بود افتاد؟ هیچ صدایی از اتاق پدر بزرگ نیومد. دوباره مادر بزرگم گفت: میگم چی بود افتاد.

وقتی جوابی نشنید آروم و بسختی بلند شد و رفت. یک هو بلند فریاد زد یا خدا یا خدا. من دویدم سمت اتاق و دیدم پدر بزرگ کف اتاق افتاده و خون زیر سرش روی کف سرامیکی اتاق پخش شده.

از ترس میلرزیدم و گریه می‌کردم. مادر بزرگم بلند بلند گریه میکرد. وقتی که بابام اومد سریع زنگ زد اورژانس و اومد دست گذاشت رو گردن بابا بزرگ و بعد بلند بلند گریه کرد. من که سخت دبنگ شده بودم نمی‌دونستم چکار کنم فقط گریه می‌کردم.

وقتی اورژانس اومد یک لحظه صورت پدر بزرگ رو دیدم انگار ظرف همین چند دقیقه خونریزی صورتش تاسیده شده بود.

مرگ ناگهانی پدر بزرگ که طبق تشخیص دکتر به علت سکته قلبی تشخیص داده شد. مادربزرگم او را یک‌جا نشین کرد و چند ماه بعد از غصه دق کرد و مرد. مامانم که ناگهانی هم پدر و هم مادرش رو در یک حادثه قضاقورتکی از دست داده بود هم از غصه فقط یک جا می نشست و خیره به روبرویش نگاه می‌کرد. انگار هیچ‌کس را نمی‌دید.

تا اینکه یک روز که از مدرسه می‌آمدم ناگهان در چاله‌ای افتادم و تمام دست و پاها و لباسم پر از گل و شل شد و صورتم که پر از گل شده بود را که مادرم دید اول چشم‌هایش گرد شد و خیره ماند من‌که ترسیده بودم در حال گریستن بودم. ناگهان مادرم  شروع کرد به خندیدن. حالا بخند و کی بخند. من که متعجب شده بودم و از خندیدنش خوشحال, نمی‌دانستم بخندم یا بگریم. خلاصه آن‌که انگار گل‌آلود شدنم موجب رفع غم و غصه‌اش شد و از آن روز به حالت عادی برگشت. هنوز هم که گاه به یاد قیافه آن روزم می‌افتد بلند بلند می‌خندد گویا صورتم خیلی خنده‌دار شده بوده است!

 

پیمایش به بالا