مروری بر فیلم «رستگاری در شاوشنک»

کارگردان فرانک دارابونت

یکی از فیلم‌هایی است که پس از دیدنش تا چند روز در ذهنتان می‌ماند و بعضی صحنه‌ها گویا در ذهن حک می‌شود.

فیلم با صحنه‌ای از دادگاه که اندی دوفرین را متهم به قتل همسرش می‌کنند آغاز می‌شود.

شخصیت «اندی دوفرین» با بازی درخشان تیم رابینز و شخصیت «رد» با بازی به یاد ماندنی مورگان فریمن است.

پایان غیرقابل تصور و حیرت‌انگیز و تغییر شخصیت اندی در طی فیلم و ذکاوت و هوشیاری‌اش که همراه با شجاعتی ستودنی در صحنه گرفتن نوشیدنی از رئیس زندان به نمایش گذاشته می‌شود و موجب تغییر رفتار زندانیان با او می‌شود. از  صحنه‌های بسیار تأثیرگذار فیلم است .

 

تاثیر رفتار درست و حق‌طلبانه را بر بالا دستی‌های خشن نشان می‌دهد. رفتار خشن و بیمارگونه رئیس زندان که با برخورد هوشمندانه اندی او را در دستان خود گرفته و از بی‌رحمی ذاتی و خشونتش در مقابل زندانیان به مرور می‌کاهد نشان از ذکاوت اندی است که در پایان وقتی به مقصودش می‌رسد موجب تحسینی دو چندان می‌شود.

با این که بیش از ۳۰ سال از ساخت فیلم می‌گذرد اما موضوعش که بر اساس امید است که اصل در بقای ماست کهنه شدنی نیست.

 

شخصیت انسانی و رئال -که ترکیبی از خوبی‌ها و بدی‌هاست برای بیننده به‌مراتب بسیار راحت‌تر است؛ خصوصاً که مورگان فریمن همیشه رگه‌هایی از شخصیت حقیقی‌اش را به کاراکترهای داستانی تزریق می‌کند و صمیمیت و آشنایی بیشتری را شکل می‌دهد. در صحنه دوم یک برداشت فوق‌العاده با موسیقی عالی توماس نیومن همراه شده، و  دوربین، ابتدا ماشین حامل زندانی‌های جدید را نشان می‌دهد و بعد از بالای دیوارهای بلند زندان، یک لانگ‌شات از محوطه زندان را می‌بینیم که زندانی‌های ریز در آن، ‌دسته‌دسته درحال حرکت‌اند.

این‌ صحنه کلونی مورچه‌ها را تداعی می‌کند که در خدمت یک ملکه زندگی می‌کنند. البته این ملکه یک مرد و رئیس قصی‌القلب زندان است و از شخصیت‌های منفی فیلم به‌شمار می‌رود؛ هرچند ایدئولوژی اصلی فیلم بر این عقیده بنا شده که «هرچه کنی به‌خود کنی» و تا انتها هم به آن پایبند می‌ماند.

 

وقتی تازه‌واردها به‌سمت ساختمان زندان در حرکت‌اند، رد با دوستانش شرط می‌بندد که اندی اولین کسی است که از فشار زندان می‌شکند؛ شرطی که می‌دانیم قرار است در آن ببازد. همین اطلاع قبلی باعث می‌شود تا بیننده امیدش را نسبت به اندی حفظ کند و این امید، مثل یک باور خیلی ضعیف، تا انتها زیر پوسته‌ی داستان در جریان می‌ماند و با ضربه‌های نهایی نتیجه می‌دهد.

 

در لحظه‌ی وارد شدن اندی به ساختمان زندان، حرکت دوربین طوری است که انگار به داخل یک تاریکی کشیده می‌شود؛ در صحنه‌ی بعد این تاریکی در برخورد رئیس نورتون با زندانی‌های جدید، به‌طور کامل‌تری تصویر می‌شود.

 

اولین قانون او در زندان احترام گذاشتن به انجیل است و قوانین سفت و سخت زندان، هیچ‌ آزادی و آسایشی را برای آن‌ها قائل نمی‌شود. رئیس غیرمستقیم به ورودی‌ها می‌گوید که زندگی دوباره‌شان در این‌جا شروع شده و این زندگی در دستان او است.

 

اندی درکنار دیگران استحمام می‌شود و رد آن را به غسل تعمید تشبیه می‌کند و اولین شب در زندان را، به اولین شب تولد؛ تنها و عریان، رها شده در فضایی ترسناک و بیگانه.

 

خیره در چشم‌های زندگی

 

یک ماه اول حبس زمانی‌ است که اندی نیاز دارد تا خودش را با محیط هماهنگ کند و فشارهای غیرقابل تغییر را بپذیرد. بعد از گذشت یک ماه او به محوطه می‌آید و از رد یک چکش کوچک می‌خواهد رد با بیان این که با این که نمی‌خوای فرار کنی؟ با نوع بیان کردنش حتی عملی کردنش را ضعیف‌تر هم می‌کند.

 

شطرنج، درکنار انجیلی که اندی واقعاً رستگاری‌اش را در آن پنهان کرد، یکی از مولفه‌های اصلی شاه‌پیرنگ فیلم است.

 

شاید برای بررسی معنایی این مفهوم و کارکردی که در داستان می‌دهد، بتوانیم از این عبارت آرتور شوپنهاور بزرگ مصداق بگیریم:

یک فرد بااستعداد هدفی را می‌زند که دیگران قادر به زدنش نیستند؛ اما یک نابغه هدفی را می‌زند که دیگران آن را نمی‌بینند!

اندی در مسابقه‌ای پا گذاشته که نا‌خواسته تبدیل به مهره‌ای از لشکرِ سفیدِ آن شده‌؛ لشکری که -با دیدگاهی انسان‌دوستانه- آرمانش را در برابری و برادری بین سیاه و سفید قرار می‌دهد؛ این ایده هم درست مثل هر آرمان دیگری قابل ستایش است، حتی اگر در عمل آن را شعاری بیشتر نبینیم.

 

تاکید نویسنده بر امیدواری و صبر در این زندگی پر پیچ‌وخم که هرروز برای هرکسی غافل‌گیری تازه‌ای را تدارک می‌بیند، باز در این‌جا به کمکش می‌آید تا خیال‌بافی و فانتزی‌سازی را توجیه کند.

 

اندی مشخصاً یک نخبه است؛ اما تعریف کارگردان بر این است که یک نخبه نه متولد، بلکه ساخته و پرداخته می‌شود. تنها تفاوت اندی با سایر زندانی‌ها در باوری نهفته است که به یک هدف نامرئی بسته و به آن پایبند می‌ماند.

 

حالا در این بین، دقت فوق‌العاده‌ای که نویسنده در طرّاحی پیچش‌های فیلم‌نامه به‌خرج می‌دهد، باعث شده تا انگیزه‌های حقیقی او، از بیننده‌ و دوستانش -یا بهتر است بگوییم هم‌بندی‌ها و دوستش رد- پنهان بماند. مثلاً در یکی از سکانس‌های مهم و تاثیرگذار در فیلم، سرگروهبان هادلی درباره‌ی ارثیه‌ای حرف می‌زند که به‌خاطر مالیات قرار نیست به‌چنگ بیاورد. اندی چیزی برای ازدست‌دادن ندارد، پس پیشنهادش را به هادلی می‌گوید و او را نرم می‌کند؛ او در ازای چند آبجوی خنک برای دوستانش سرپرستی حقوقی و مالی هادلی را به‌عهده می‌گیرد و به‌مرور، به نگهبان‌های دیگر و خودِ رئیس نورتون می‌رسد.

 

تردستی اصلی فیلم در همین پرت کردن حواس است که شوک نهایی را می‌سازد. جایی که رئیس با خشم یکی از مهره‌های تراش‌خورده‌ی اندی را به سمت پوستر روی دیوار پرت می‌کند و از پیچیدن صدا، می‌فهمیم اندی آب نشده و داخل زمین فرو نرفته‌است!

اوج هنر نویسنده در طراحی شخصیت اندی، در بیان شاعرانه‌ی یک چیز است؛ دنیای اطراف اندی تغییر نمی‌کند، بلکه دیدگاه او تمام اتفاقات را رقم می‌زند. فرار اندی مثل آهن‌ربایی است که قطعات نامنظم داستان را به‌هم متصل می‌کند و یک ساختار واحد را شکل می‌دهد.

در طول فیلم، بارها از زبان شخصیت‌های مختلف در زندان می‌شنویم که «همه در شاوشنک بی‌گناه‌اند!». کارگردان در همان ابتدا وجود حقیقت مطلق را رد می‌کند و در حقیقت طبق فلسفه‌ی اصالت وجود یا همان اگزیستانسیالیسم، عناصر داستانش را به‌خط می‌کند.

 

حقیقت در شاوشنک پدیده‌ی گم‌شده‌ای‌ست که قرار نیست پیدا شود و شخصیتی مثل رد، که دیدگاهی سنتی دارد و زندگی‌اش بر مبنای اندیشه‌ی هیچ‌انگاری و ابزوردیسم پیش می‌رود، از پیدا کردن آن ناامید شده‌است. پس بیننده با تمام شک و ترس و تردید‌های او همراه می‌شود تا در انتها طعم بهترین امیدی را بچشد که تابه‌حال روی پرده‌ی نقره‌ای رفته‌ است.

 

با این‌که رد نهایتاً جرات این را پیدا می‌کند که پیش خودش و دیگران گناه‌کار بودنش را اعتراف کند، اندی باور دیگری درباره‌ی خودش دارد. او بذر امیدی را می‌کارد و آن ۲۰ سالی که برای بارور شدنش وقت می‌برد، با زمانی که رد برای پذیرش بار گناهش نیاز دارد، برابری می‌کند. در این زمان اندی تنهایی را می‌پذیرد و نقش اجتماعی‌اش در زندان، از کارهای روزانه گرفته تا زمانی که برای تنهایی می‌گذارد، همه در راستای رسیدن به هدف است. در یکی از آخرین سکانس‌های داخل زندان، اندی به رد ماجرای حساب بانکی را می‌گوید که به نام شخصیتی غیرحقیقی ساخته شده؛ این بخش در عین کوتاهی یکی از اصلی‌ترین سکانس‌ها در شناساندن شخصیت اندی به مخاطب است. اندی بیشتر از حرف زن عمل می‌کند و با این وجود در یکی از سکانس‌های کتابخانه به رد می‌گوید که او مجرم بودن را بلد نبوده و شاوشنک خلاف‌کردن را به او یاد داد! خلاف‌هایی که اخلاقیات را از منظر او بازتعریف می‌کند و همه‌چیز را وسیله‌ای برای رسیدن به ‌هدف می‌داند، حتی خود امید را؛ و هدف آزادی است.

اونا برای زندگی می‌فرستنت‌ این‌جا و این دقیقاً همون چیزیه که ازت می‌گیرن.

کینگ یکی از مطرح‌ترین نویسندگان تاریخ است. بسیاری از رمان‌های او تبدیل به فیلم‌های پرفروش و محبوب شده‌اند. بسیاری از فیلم‌ها با استفاده از نام کینگ شناخته شده‌اند؛ اما این درباره‌ی رستگاری در شاوشنگ صادق نیست. تا حد امکان عوامل فیلم سعی کردند که نام کینگ را از تبلیغات به دور نگه دارند. این صرفا خود فیلم بود که توانست موفق ظاهر شود و مخاطبان را جذب خودش کند.

ضبط اولین گپ رد و اندی که در حیاط زندان انجام می‌شود چیزی حدود ۹ ساعت زمان برده است. در این جا مورگان فریمن که نقش رد را ایفا می‌کند در حال پرتاب توپ است؛ در واقع طی ۹ ساعت او به این کار خود بدون شکایتی ادامه داده است. جالب است که به‌خاطر این کار او در روز بعد فیلم‌برداری با دست باندپیچی حاضر شد.

 

مکالمه واقعی با کلاغ

 

زمانی که اندی در فیلم به عنوان دستیار بروکس در کتابخانه انتخاب می‌شود، به آن جا می‌رود. وقتی که جیک را در حال غار غار کردن می‌بیند  «کلاغ بروکس» از او می‌پرسد:«هی جیک بروکس کجاست؟» برای ضبط این سکانس، تیم رابینز الگوی غار غار کردن کلاغ را یاد گرفت تا بتواند دیالوگ خودش را با آن تنظیم کند. این سکانس باید جوری به‌نظر برسد که در حال گفتگو با یک‌دیگر هستند. کارگردان فیلم تیم را بابت این کار حرفه‌ای بسیار تحسین می‌کند.

شطرنج، درکنار انجیلی که اندی واقعاً رستگاری‌اش را در آن پنهان کرد، یکی از مولفه‌های اصلی شاه‌پیرنگ است. شاید برای بررسی معنایی این مفهوم و کارکردی که در داستان می‌دهد، بتوانیم از این عبارت آرتور شوپنهاور بزرگ مصداق بگیریم:

یک فرد بااستعداد هدفی را می‌زند که دیگران قادر به زدنش نیستند؛ اما یک نابغه هدفی را می‌زند که دیگران آن را نمی‌بینند!

اندی در مسابقه‌ای پا گذاشته که نا‌خواسته تبدیل به مهره‌ای از لشکرِ سفیدِ آن شده‌؛ لشکری که با «دیدگاهی انسان‌دوستانه» آرمانش را در برابری و برادری بین سیاه و سفید قرار می‌دهد؛ این ایده هم درست مثل هر آرمان دیگری قابل ستایش است، حتی اگر در عمل آن را شعاری بیشتر نبینیم. تاکید نویسنده بر امیدواری و صبر در این زندگی پرپیچ‌وخم که هرروز برای هرکسی غافل‌گیری تازه‌ای را تدارک می‌بیند، باز در این‌جا به کمکش می‌آید تا خیال‌بافی و فانتزی‌سازی را توجیه کند.

 

اندی مشخصاً یک نخبه است؛ اما تعریف کارگردان بر این است که یک نخبه نه متولد، بلکه ساخته و پرداخته می‌شود. تنها تفاوت اندی با سایر زندانی‌ها در باوری نهفته است که به یک هدف نامرئی بسته و به آن پایبند می‌ماند.

 

حالا در این بین، دقت فوق‌العاده‌ای که نویسنده در طرّاحی پیچش‌های فیلم‌نامه به‌خرج می‌دهد، باعث شده تا انگیزه‌های حقیقی او، از بیننده‌ و دوستانش -یا بهتر است بگوییم هم‌بندی‌ها و دوستش رد- پنهان بماند. مثلاً در یکی از سکانس‌های مهم و تاثیرگذار در فیلم، سرگروهبان هادلی درباره‌ی ارثیه‌ای حرف می‌زند که به‌خاطر مالیات قرار نیست به‌چنگ بیاورد. اندی چیزی برای ازدست‌دادن ندارد، پس پیشنهادش را به هادلی می‌گوید و او را نرم می‌کند؛ او در ازای چند آبجوی خنک برای دوستانش سرپرستی حقوقی و مالی هادلی را به‌عهده می‌گیرد و به‌مرور، به نگهبان‌های دیگر و خودِ رئیس نورتون می‌رسد.

رستگاری در شاوشنک بر اساس رمانی از استیون کینگ ساخته شده است.

 

اقتباس‌های زیادی از رمان‌ها و داستان‌های استیون کینگ ساخته شده‌اند. عمدتا این فیلم‌ها دارای یک تم ترسناک بوده‌اند؛ در واقع شما نمی‌توانید تصور کنید که یک فیلم با موضوع زندان از رمان‌های کینگ ساخته شده باشد و هیچ عنصر ترسناکی نداشته باشد؛ اما رستگاری در شاوشنک این گونه است.

 

نام رمانی که این فیلم از آن اقتباس شده است ریتا هیورث و رستگاری شاووشنک است.

منابع: thedesigninspiration و yardbarker

 

https://t.me/mahro1402

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا